با بردن اسمت، حتی!
قند توی دلم آب میشه...
من اینجوری عاشقتم پسر!
با تو من روبه راه ترینم...
دوستت دارم دردونه، دوستت دارم حبه ی قندم...
پایان 7 ماهگیت مبارک 😍🌹

میم .ث
چهارشنبه ۷ فروردين ۰۴
امروز ایلیا با خوردن یک موز و صدای تق تق قاشق استیل بهمون فهموند که بعلللله... بلاخره دندون درآورد 😍
الهی شکر
میم .ث
پنجشنبه ۱ فروردين ۰۴
سال نو مبارک 🌺
امروز نامه عملم رو دادن دستمو گفتن، فردا صبح بیا
تا باقی مونده بچه ت رو عین ته دیگ(!!!!) از رحمت بتراشیم...
و این پایانِ مرگِ دومین بچه ی من در سال 1403 بود!
روز تولد آدم اینجوریه که انتظار داری عجیب غریب ترین آدمای زندگی ت بهت پیام بدن!
انگار یه روزیه پر از انتظار....
یک پایان بی پایان داریم برای آخر سال...
چون گیر یک رنگ کار احمق و یک کناف کار عوضی و یک کابینت کار بدقول افتادیم!
لطفا این قسمت زندگیم رو با دکمه بزنید بره جلو میخوام خردادو ببینم 🤔
میم .ث
چهارشنبه ۱۵ اسفند ۰۳
امروز با ایلیا رفتیم نمایشگاه محصولات سنتی مثلا...
و ایلیا کل نمایشگاهو دنبال خودش ردیف کرده بود!
همه براش غش و ضعف میکردن و اینم قهقه میزد 😂
خیلی بهم خوش گذشت و با پسری کلی خرید کردیم 🥰
میم .ث
سه شنبه ۱۴ اسفند ۰۳
قابل توجه پست قبلی... 😒😏

میم .ث
سه شنبه ۱۴ اسفند ۰۳
روز تولد سی سالگی م، باید دومین بچه م رو کورتاژ کنم...!
چه با شکوه!!! 🥴😒
پ. ن
کی گفته امسال من میرم توی سی سال؟ هر گفته خره 😒 تازه 29 م پر میشه...
پ. ن دوم
جابر و حلما، هنوز معتقدن که من انگار نه انگار که زایمان کردم و حالا یه پسر دارم! قائل بر اینن که من نسبت به سنم خیلیییی خوب موندم 🙄...
البته فقط این 2نفر!
گمونم به قول حلما، '' بِتاخِره (بخاطر) دوست داشتنه... 😅