توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


تبت

کاکل زری من 😍

حالا من و تو 5ماهه شدیم... 

تو دیگه از رگو خون و گوشت منی

تو همه وجودمی

قبل از تو نمیدونم اصلا برای چی زنده بودم پسر مامان؟ 

این عکسو بابایی ازت گرفت، 

وقتی که من داشتم روی تخت سونوگرافی اشک می‌ریختم و دکتر تصویر تورو به ما توی مانیتور نشون میداد... 

بزرگ شدی قندعسلم😍

 

پ. ن

بابایی وقتی دکتر تاکید کرد که تو پسری، از ته قلبش خندید و من اینو هیچوقت یادم نمیره... 

خنده م لابلای اشکام، وقتی خنده ی بابایی رو دیدم، بیشتر شبیه یه رویا بود! 

من و بابایی ثانیه هارو برات می‌شماریم تابیایی قربونت برم من❤️

 


حاحا

تولدم مبارک 🎈🎊

 


Fkkf

اولین برف خونمون😍

خدایا شکرت... 

کوهای عزیزم کجائید؟ 🥲


3591

نشون به اون نشونی که صبونه درست کرديم توی پارک و من دلم چایی خواست و در کسری از ثانیه از آسمون برامون رسید 😉

طبق معمول

رو به آقای خونه گفتم که، به قلب من ایمان آوردی یانه؟😋


3589

پشت این در، یه طاق بلنده پر از کاشی های رنگی و سنتیه زیبا...
نشستیم و عکس سلفی گرفتیم،
دستمو گذاشتم زیر چونه م و خندیدم

آقای خونه ام کنارم با گوشیش لبخند میزدو عکس می‌گرفت!
عکسا که تموم شد، قشنگترینش رو گذاشتم روی بک گراند گوشیم 🤭

من عاشق این در حرم حضرت معصومه م... 


3588

روز تولد آقای خونه، ازونجا شروع شد که دیشب بعد از نماز مغرب، ماشینمون پر از وسایل شد و اومدیم سمت جمکران...
در جوار امام زمان، با پیک نیک فلافل درست کردم و کلی کیف کردیم!
خوابیدن توی این حال و هوا، یه شوری داشت که هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم...
صبحم اومدیم سمت قم و روز تولد آقای خونه رو حسابی پر برکت کردیم 😍
امروز هرچی بهش میگم خودشو لوس میکنه برام و میگه:مگه تولدم نیست؟ ☹️


3585

امروز ازون روزای شلوغ پلوغ من بود!

همیشه ارزو داشتم توی یه خونه حیاط دار باشم که بتونم به راحتی همه کارامو انجام بدم و این روزا حسابی مشغولم... از انجیر مغزی و انواع میوه و سبزیجات خشک بگیر تا امروز که مشغول درست کردن گوجه خشک شدم!

من عاشق گوجه خشک کردنم... 

و انجیر های نازنینم... 😉 

اخ که نمیدونی که لذتی داره حاصل دسترنج خودت

رو خوردن😋


3580

خب.... 

از اتاق فرمان اشاره میکنن که کجا تشریف داشتید؟

باید بگم به خدمتتون که در ابتدا درگیر خرید یک دستگاه سرخ کن '' بدون روغن''

(چون با روغنش رو همونطور که میدونید بنده در جهیزیه خودم داشتم و این قرتی بازی جدید هست که مد کردند😋) بودم،

که هدیه آقای خونه بود به مناسبت سالگرد عقدمون!

و درنهایت، با خواهرجانم ست کردیم و هردو این مدل رو خریدیم 

البته ایشون از ساوه و بنده از تهران! 

 

دومین پروژه، برنامه تولد حلما خانوم بود که در روز جمعه با دردسر ها و اتفاقات خودش رقم خورد...

(مشخصه که اینجا خونه ماست و هدبند و اون جوراب های کاکتوسی هم از بنده ست😏ایشون دیگه کل زندگی من صاحاب شدن...🙄) 

 

و سومین پیشامد طبق معمول

سیلی از مهمون ها و مهمونی رفتن ها بودن که برنامه هروز بنده این بود که : یا مهمون داشتم یا مهمونی بودم!

و البته بقول گروه چارتار، این ماجرا به سر نیاید... 😉

اینم هدیه یکی از دوستای عزیزم به مناسبت چشم روشنی خونمون 

(( البته که کاملا مشخصه به سلیقه خودم خریداری شده 😅)) 

من انقدر کادو و هدیه از دوستام و آقای خونه میگیرم که باور کنید حتی وقت نمیکنم عکس بگیرم!! 

مگر اینکه اینقدر دلبر باشن که بخوام ثبتشون کنم مثل امروز که یروز عالی بود... 😉 

پ. ن 

سوغاتی های آقای خونه ام بماند برای پست های بعدی 😉

شما چخبر؟؟ 


3568

تهران، پل توحید، نرسیده به گیشا... 

سفر دونفره با پدر شوهر😉

 


3560

نام اثر مهمانی :

امشب دوتا از دوستامون خونمون بودن، و تصور کنید 

من با اونهمه قرتی بازی م توی این خونه چجوری مهمونی گرفتم!

بعد از شام گفتم فقط از آشپزخونه فاصله بگیرید من ببینم چخبره😅

حالا بااینکه شام شیرازی گرفته بودیم و من تقریبا از لحاظ پخت و پز راحت بودم... 

پ. ن

باید عکس هارو زوم کنید تا عمق فاجعه رونمایی بشه 😂

 

قبل از وقوع حادثه... 😊

 

و بعد... 😒

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶