توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3272

داشتم روی تخته سیاه یه متنی رو مناسب با کافه کتاب مون می‌نوشتم منتهی نمیدونستم چی باید بنویسم،
بخاطر همین هی پاک میکردم
آقای خونه ام نگاه می‌کرد و پوزخند میزد!!
گچ و تخته سیاهو دادم بهش و گفتم:
بنویس، کافه کتاب...
با ذوق ازم گرفت و نوشت، زیر چشمی نگاهم کرد و گفت:
تخته پاک کنو بده یه تیکه ش خراب شد😕
بهش دادم و دوباره نوشت و دوباره پاک کرد و این روند تا نیم ساعت ادامه داشت..!!
مرده بودم از خنده!!
با قیافه ای که داشت منفجر میشد از خنده خیلی جدی نگاهش کردم🤨
و دیدم لباشو به حالت بغض الکی کج کرده و خودشو لوس کرد و بعدم گفت:
یکی مثل تو خطش خوبه یکی ام مثل من قیافه ش، همه آدما 6دنگ نیستن که... ☹️🤪
بلند بلند میخندیدم، خودشم خنده اش گرفته بود از حرفاش!!🤭
بعدم بغلم کرد و قلقلکم میداد و من خنده م بند نمیومد و اون با حرص گفت:
تویه لعنتی همه چیزززت خوبه اخه، مگه میشه آدمی شبیه تو باشه نفس من؟