توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3306

دیروز توی اون بارون، توی خیابون دور میزدیم و باهم صحبت می‌کردیم،
چندبار پشت سرهم تکرار کرد:

... باورکن، من هرچی که دارم و ندارم، از تو دارم،
من با تو بود که به همه چیز رسیدم،

زندگیم تویی اما من همه ی زندگی و خوشبختی‌م رو مدیون توام...

دستمو گرفت و بعد وقتی داشت اینارو میگفت، نگاهش میکردم، آخه چشمای آدما دروغ نمیگن!
دروغ نمی‌گفت، مثل همیشه...

با یه لبخند گفتم:

لایقش بودی عزیزم 
پس شک نکن، با کمک خدا، به بالاتراز این چیزا میرسونمت،

نگران هیچی نباش وقتی کنار منی!
فقط به تمام چیزایی که آرزوشو داری فکرکن، همین...

پ. ن
چقدر دستای سردش، گرم شد با حرفام...