توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3414

دیروز وقتی کارام تموم شد، دستم پیچ خورد و جوری که انگار تاندونش پاره شده باشه کشیده شد و احتمالا دَر رفت... 

تا حدی که همین الانم بزور گوشی رو دستم نگه داشتم! 

و اقای خونه گریه کرد و گفت: قلبم داره وایمیسته، فقط بگو خوبی! 

من میخندیدم و میگفتم: خوبم... 

دروغ میگفتم، خوب نبودم!

دستم درد میکرد و حتی نمی تونستم انگشتامو تکون بدم! 

صبح بیدار شدم، دیدم داره آروم مچ دستمو ماساژ میده و هی بوسش میکنه... 

انگار یادم رفته بود درد دستمو وقتی کنارم بود! 

انگار دیگه وقتی که نیست، دنیام هیچ رنگی نداره... 

وقتی که هست، یه حال عجیبی دارم، من عوض شدم!

یه ادم دیگه شدم، اونم عوض شده و من حس میکنم زندگی ما، تازه امسال شروع شد! 

تاریخ عقد ما، 23 مرداد 1395 نبود... 

من فکرمیکنم تاریخ ازدواج ما، تاریخ آشناییمون، تاریخ دلی که به هم دادیم، 

همه ی روزهای 1401 بود... 

امسال وقتی تونه تکونی میکردم انگار خونه تکونی نبود، جهازبرون بود!

چون هردومون عاشقانه برای سال جدید خودمون و خونمون رو آماده کردیم، 

حالا، قراره نیمه شعبان هم بریم ماه عسل... 😉

الهی شکرت بخاطر همه چیز! 

بخاطر اینکه صبر بهم دادی، در برابر تقلاهای بیهوده م... 

مثل همیشه ماراضییم فقط به رضای خودت! 

لاحول و لاقوه الابالله🧿