توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3549

دیشب چراغا که نیمه روشن بودن، رفتم توی اتاق و دراز کشیدم، خسته بودم!
ولی کمو بیش صدای آقای خونه رو می‌شنیدم.
داشت قربون صدقه م میرفت بابت اینکه خونه رو قشنگ چیدمان کردم و آماده میشد که بیاد بخوابه...
آروم زیر لب جوری که فقط خودم می‌شنیدم گفتم:
این قربون صدقه های تو تموم نشدن؟ بعدم خودم خنده م گرفت...
و اون ادامه می داد!

+ قربون خانم با سلیقه م برم که اینهمه مرتب و منظمه، که اینهمه باسلیقه ست اینهمه تمیزه !!!
چطوری اون خونه رو تبدیل کرد به یه همچین جایی، خدایااا...
و همینطور تکرار می‌کرد و تا رسید توی اتاق داشت ادامه می‌داد
منم چشمام بسته بود اما داشتم میخندیدم.
بعدش دیگه نفهمیدم چطور صبح شد!