پنجشنبه ۱۹ بهمن ۰۲
قلب من...
من این روزا، همه ی حواسم به توئه!
انگار همه ام همه حواسشون به توئه...
چندروز پیش که به خاله ت میگفتم دیگه نبضتو حس نمیکنم، خندید و گفت شیرینی بخور، اونوقت میبینی چه کارا که نمیکنه!
امشب سالگرد قمری ازدواج من و بابا جابره...
شب مبعث، شبی بود که ما انتخاب کردیم برای همیشه کنار هم باشیم و من، به محض خوردن شیرینی این جشن، فهمیدم که نی نی کوچولوی ساکت ما شیرینی دلش میخواسته تا قلب نخودی ش انقدر بزنه که من تا خود صبح از حالت تهوع و گرسنگی بمیرم...
اونقدر که الان چند ساعته بی حال و بی جون افتادم جلوی تلویزیون و فقط صدای قلبتو حس میکنم!
حال بدم، حتی تا حد مرگ، فدای یه تار موی نداشته ت کوچولوی من!
دوستت دارم قلب مامان