يكشنبه ۱۳ آذر ۰۱
امروز پر از حرف نگفته ام، پر از دردی ام که نمیتونم اصلا باکسی در میون بذارم!
فقط بگم به راحتی، یک شغل خوب، (دبیری 3تا از هنرستان های شهر) رو از دست دادم فقط به خاطر نداشتن یک ریز نمرات از این دانشگاه لعنتی...
بعد از اونهمه دوندگی، بعد از اونهمه جنگیدن با 100نفر آدم بعد از اون مصاحبه سنگین، و بدتر از همه قبول شدن در مصاحبه با نمره 99 !!!!!
در آخر فقط بخاطر نداشتن یک برگه نمرات دانشگاه، رد شدم!
وای خدایا...
این چه گره کوریه توی همه کارهای من؟
چرا باید برای هرچیزی بجنگم و انقدر تلاش کنم؟
اگر از جزییات این چند روز بگم به حالم اشک میریزید...
کاش بگذره زودتر این روزای پر از سختی.
اومدم خونه بابا اینا و شبم موندم تا این چندروز پر مشغله و ناکام از سرم بره بیرون...
چطور این شکست بزرگ رو در خودم حل کنم آخه ☹️