دوشنبه ۱۴ آذر ۰۱
بعد از شام خانوادگی، بااقای خونه رفتیم بیرون و دور زدیم
و دوباره برگشتیم خونه بابا اینا
منو رسوند و خودش چون کاری داشت برگشت خونه خودمون و من،شب موندم چون کارای مامان هنوز ادامه داره ...
این صحنه چقدر برام یادآور روزای نامزدی بود،
وقتی میرفتیم بیرون و بعد اخر شب از هم جدا میشدیم!
یادش بخیر 😄