سه شنبه ۱۵ آذر ۰۱
بلاخره بعد از 48ساعت کار تقریبا مداوم، رخت خواب های حاج خانوم آماده شد!
یعنی چنان درد زانو و کمری گرفتم که مادربگرید!!!
خدایا
من تا صبح زنده میمونم از شدت درد؟
پ. ن
بابا اخر کار گفت:
باباجون انشاءالله دست به چرخِیگِت (همان چرخ خیاطی، با لهجه اصیل بخوانید😜) بزنی طلا بباره برات، دستت درد نکنه اوستا...
پ. ن دوم
بابای من توی شهر به گوله نمک، معروفه! 😎
یکوقت تعريف از خود نباشه... 😜