توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3379

بارون میومد، رفته بودیم خرید و سر بزنیم به آبجی که از عمل برگشته بود... 

به مامان سپرده بودم که مفاتیح م رو که بهش قرض داده بودم آماده کنه تاازش بگیرم برای این مدت که میرم اعتکاف... 

دنبال هویج و کرفس بودیم و بلند بلند برای هم زیر این بارون با صدای بلند ضبط ماشین،

آواز میخوندیم :

یه حال عجیبی با تو میپیچه تو تنم…

تو واسه من هی حرف بزن باهام؛ دست بکش رو سرم!

اونی که واقعی عاشقته؛ منم منم منم!

پ. ن 

هردومون میدونستیم باید چند شب بدون هم بودنو تحمل کنیم، میخندیدم اما میدونستیم که از شب اول بی تابی مون شروع میشه...! ☹️