يكشنبه ۱۴ اسفند ۰۱
کارام تموم شدن، و حالا میتونم بگم سوت پایان رو بزنید!
اومدیم بیرون شام بخوریم و خستگی در کنیم...
امروز دیگه واقعا خستم، اما همین که به خونه نگاه میکنم خستگیم در میره!
امشب میتونم با خیال راحت سر رو بالشم بذارم...
البته که من هیچوقت بیکار نیستم و برای فردام هم پروژه جدید دارم!
منه خستگی ناپذیر...
پ. ن
قیافه پسر بچه همسایه که وقتی داشتم ماشینو از پارک در میآوردم از ترس میخکوب شده بود
چون پدر بزرگوارش چسبونده بود به ماشین بنده😒
مدام توی ذهنم تداعی میشه و میخندم! 😂
یکی نبود بگه اینوقت شب از کجا پیدات شد بچه جان..