جمعه ۱۱ فروردين ۰۲
ساعت از نیمه شب گذشته بود...
با حوله ای که بزور داشتم باهاش موهامو خشک میکردم، خیسه خیس اومدم کنارش و نشستم جلو تلویزیون
چایی و میوه آماده کرده بود و وقتی داشتم با ولع میخوردم نگاهم میکرد، یه اخم ساختگی کردمو گفتم: چیه ؟
چرا نگاه میکنی !؟
بعد با یه خنده ای که توش تعجب بود گفت :
تو چقدر خوشگلی آخه ...😍
تپل میشی خوشگلی، لاغر میشی خوشگلی، باارایش و بی آرایش خوشگلی
حرفشو قطع کردم، به اخمم ادامه دادم و گفتم:
پرو🤨 خودت خوشگلی 😒😅
خلاصه انقدر سر به سر هم گذاشتیم تا نصفه شبی صدای خنده م پیچید توی خونه 😂
پ.ن
این شبارو خیلی دوست دارم، شبایی که تا سحر بیدارم ...
و از قشنگی های خونه مون، تاریکی و نور هاییه که جلب توجه میکنه!
هرشب ظرفای مهمون هارو میشورم و با حوصله همه مارو مرتب میکنم، تا بوی تمیزی صبحمو روشن کنه
حالا همه جا مرتبه
من عاشق این کنج های دنج خونمونم🥰