دوشنبه ۸ خرداد ۰۲
امروز عجب روز شلوغی بود!
صبح که طبق معمول پارک بانوان بودم،
بعدش حلما و محبوبه قول گرفته بودن ازم که امروز بریم استخر باهم...
بعدم که خسته و کوفته اومدن خونه ما!
شبم دعوت شدیم خونه مادربزرگ همسر، اخه چندروزی میشه که حمید و خانومش برگشتن از کانادا و امشب مراسم پاگشا دارن.
اخ که اصلا حوصله اون حجم از شلوغی اونجا رو ندارم و امروز حسابی رُسَم کشیده شده...