هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
اومدم دنبال آقای خونه و منتظرم تا از اداره شون تعطیل بشه...
سر راه مامان خانومشون، احضارم کردن!
تا یه سطل ماست و یه کیسه زرد آلوی باغشون رو توشه راهم کنن!
و من اگر چنددقیقه دیگه بیشتر منتظر بمونم قطعا چیزی برای همسر باقی نمی مونه از زردالو ها!
نگم از طعم این عزیزای دل!
پ. ن
عجب هواییه امروز...