چهارشنبه ۷ تیر ۰۲
خبر جدید اینکه صبح، با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم!
و یکی از دوستای قدیمی دوران دانشکده م بود...
ازین جابجایی من باخبر شده بود و خوشحال بود که دارم میرم و همسایه شون میشم!
و من بی خبر از همه جا... که ایشون خانم همکار و دوست صمیمی همسر در اونجاست و هرشب دعوتمون میکردن که بریم خونشون جوجه بزنیم!
اما من هربار با اکراه میگفتم نه...
امروز فهمیدم دست قضا و قدر برامون اینجوری خواسته که همه چیز بهم دیگه وصل بشه.
آقای خونه ام خوشحال مدام میگفت، خداروشکر که اینهمه اونجا دوست و آشنا داری و دیگه تنها نیستی...
و یکی از دوستای قدیمی دوران دانشکده م بود...
ازین جابجایی من باخبر شده بود و خوشحال بود که دارم میرم و همسایه شون میشم!
و من بی خبر از همه جا... که ایشون خانم همکار و دوست صمیمی همسر در اونجاست و هرشب دعوتمون میکردن که بریم خونشون جوجه بزنیم!
اما من هربار با اکراه میگفتم نه...
امروز فهمیدم دست قضا و قدر برامون اینجوری خواسته که همه چیز بهم دیگه وصل بشه.
آقای خونه ام خوشحال مدام میگفت، خداروشکر که اینهمه اونجا دوست و آشنا داری و دیگه تنها نیستی...