توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3558

صبح شد!

صبح یکشنبه...

قرار بود دیروزو با کلی برنامه ریزی شروع کنم

اقای خونه رو برسونم اداره و برم پارک ورزش کنم و بعدم برم خرید و هزار تا کار دیگه!

تا شب قبلش همه چیز مرتب بود برای همون شنبه ای که همیشه همه منتظرشن، اما امان صبحش...

آقای خونه داروهای دور گردنش رو اشتباه استفاده کرده بودو تمام پوست گردنش داشت بلند میشد! 

و به همین خاطر، شنبه ی ما متفاوت تر از همیشه شروع شد

و این شنبه ام از دستم رفت...

اما امروز یکشنبه ست، و همه چیز ارومه، البته فعلا

این مدت ما مدام مهمونی بودیم خونه دوستامون و خونه خانواده هامون و من امروز بعد از مدت ها، دوباره گازم رو روشن کردم، البته فقط برای چایی چون ناهاربه لطف رفقا از مهمونی دارم.

شما چخبر؟ wink