جمعه ۲۹ دی ۰۲
عزیزم،
حالا تو نزدیک به 5 هفته ست که در بدن منی...
از خون و رگ من شدی و از من تغذیه میکنی!
من و بابا جابر فقط نگران صدای قشنگ قلبتیم...
این استرس و نگرانی باعث شده که من هرشب درد زیادی رو تحمل کنم...
راستی، میدونستی توام مثل بابات خیلی شکمویی؟
مامان جان، یه فکری هم به حال بقیه کن که مدام در حال ویارونه درست کردن برای هوسای منن...