جمعه ۱۷ فروردين ۰۳
کاکل زری من 😍
حالا من و تو 5ماهه شدیم...
تو دیگه از رگو خون و گوشت منی
تو همه وجودمی
قبل از تو نمیدونم اصلا برای چی زنده بودم پسر مامان؟
این عکسو بابایی ازت گرفت،
وقتی که من داشتم روی تخت سونوگرافی اشک میریختم و دکتر تصویر تورو به ما توی مانیتور نشون میداد...
بزرگ شدی قندعسلم😍
پ. ن
بابایی وقتی دکتر تاکید کرد که تو پسری، از ته قلبش خندید و من اینو هیچوقت یادم نمیره...
خنده م لابلای اشکام، وقتی خنده ی بابایی رو دیدم، بیشتر شبیه یه رویا بود!
من و بابایی ثانیه هارو برات میشماریم تابیایی قربونت برم من❤️