توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


نغنبن

شازده کوچولوی من،
بهتره بدونی این روزا ما چه حال واحوالاتی داریم وقتی که من هفته های آخر ماه پنجم بارداری م رو میگذرونم...

ما بخاطر شغل بابایی، مجبور شدیم توی یکی از روستاهای نزدیک شهرمون ساکن بشیم، البته موقت...
و این روزا تمام معضل من و بابا، فقط خونه ست،
و من هر لحظه بخاطر آرامش تو، بیشتر و بیشتر به فکر خرید خونه ام
اما، چه کنم که فعلا دست تقدیر با منو بابایی یار نیست وما مجبوریم که شرایط فعلی رو تحمل کنیم!
من حتی بخاطر تو توی ماهی که داره میگذره از داشتنت،
تو روی همه وایستادم و بعد از کلی دعوا و مکافات، باز هم دستم به جایی بند نشد!!
اما باباجابر مهربون، داره هروز شرایط رو برامون بهتر میکنه و باید بگم، خونه ای که توش هستیم قشنگتر از چیزیه که تصورش کنی...
مخصوصا اینکه تازگی، صدقه سر وسواس من، حسابی بهش رسیدن و دیگه دست کمی از خونه های نوساز شهر نداره!

از رنگ کردن در و دیوار و حیاط و تعویض کابینت و خورده کارهای مفصل گذشته،
تا زیبا سازی ظاهر حیاط و باغچه و خیلی چیزای دیگه!
خلاصه،
راستشو بخوای من به شرکت و نمایندگی که برات سرویس چوب سفارش داده بودم، آدرس قطعی ندادم،
چون تصمیم گرفته بودم که وسایلای قشنگت رو جای دیگه ای توی یه خونه بهتر داخل شهر بچینم
اما این روزا که خونه خیلی عوض شده صفای خاص خودشو گرفته،
اجازه دادم تا از نمایندگی برای نصب سرویس اتاقت بیان و دیگه کار رو تموم کنن...
من الان فقط به تو و حواشی اطرافت فکر میکنم، بخاطر تو میجنگم و پامو روی تمام خط قرمزام میذارم.
چقدر مادر بودن برای تو پر چالشه!!!

من برای تو، جونم رو میدم، دردونه ی قلبم❤️