توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


للاج

پاره ی تنم...
امروز وارد هفته 28 بارداری شدم

و اگر شانس بیارم و تو در 38 هفتگی بدنیا بیای یعنی فقط 75 روز دیگه باقی مونده تا بدنیا اومدنت...


این روزا دست و پاهای کوچولو و خوشگلت قوی تر شده

و من اینو وقتی میفهمم که محکم با دستو پاهات بهم مشت ولگد میزنی و منم از ترس یدفعه جوری تکون میخورم که حتی بعدش خنده م. میگیره...


آخ که من و بابایی هروز ساعت هارو می‌شماریم

و مدام تورو توی هرجایی تصور می‌کنیم!
توی حیاط خونه ی قشنگمون، توی اتاقت توی پذیرایی، توی ماشین، حتی وقتایی که بیرونیم و مهمونی میریم....


بابایی که تازگیا خیلی بیشتر از قبل باورش شده که واقعاً یه پسر داره مدام بادی به غبغب میندازه و میگه:
خانومم حواست به جانشین خاندان من هست یا نه؟؟؟؟


منم که این روزا فقط و فقط به زایمان فکر میکنم و حال و هوای سختی که در انتظارمه!


راستی، پسر قشنگ مامان،
محمد هادی (پسر شهاب و فاطمه) ، دوستت که فقط باهاش دوماه فرق داری، به دنیا اومد و متاسفانه حال خوبی نداره...

براش دعا کن که زود زود خوب بشه

چون مطمئنم بهترین همبازی برای تو میشه قندعسلم.


پ. ن
شبا از درد و ورجه وورجه های تو انقدر ناله میکنم

که نمیدونم کی خوابم میبره...
ولی می‌شنوم که بابایی مدام غصه میخوره و موهامو نوازش میکنه

بعدم زیر زیرکی میگه :

تو کی مامان شدی آخه جوجه ی من...