توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


زمت

پسر کوچولوی من،💙
حالا دیگه دوهفته ای از هشت ماهگیت گذشته و من و تو این روزا باهم دیگه دهه اول ماه محرم رو گذروندیم...

سال پیش، وقتی تازه به این خونه اومده بودیم و با همه ی دلتنگی هام، به مراسم ماه محرم این روستا رفتم
شب حضرت علی اصغر بود، که یه حسی بهم گفت سال دیگه با یه حال و هوای دیگه ای میرم به این مراسم...
همون شب، به باباجابر که هنوز توی هیأت بود پیام دادم و گفتم:
قبول باشه روضه ت بابایی...
بهت قول میدم سال دیگه توی این شب بابا شدی!

و خداروشکر همینطور شد و خدا تورو به ما داد قندعسلم.
من امسال با ورجه وورجه های تو تمام شبای محرم و گذروندم.
تو یه جنین 8ماهه توی وجود من نیستی ایلیای من،
تو امید زندگی مایی پسرم...
کاش منو بابایی قدر تو که برامون نشونه ای از وجود خدایی رو بدونیم.
دوستت دارم نفسم،
دوستت دارم بندبند وجودم،
دوستت دارم پاره ی تنم... 🩵