توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


رخخررخ

30 تیر...
امروز نوبت دکتر دارم،
دکتر چی؟
من برای اولین بار در اواخر سن 27سالگی، درست زمانی که خودم خواستم، از مردی که حالا بدون اون نفس کشیدن برام ممکن نیست، باردار شدم...


و الان، 30 تیرماه سال 1403، 8ماه از بارداری م میگذره...
وقتی جواب آزمایشگاه به حامله بودنم مثبت بود،

66کیلو بودم و حالا با یک فرزند پسر در شکمم، که از ریگ روی زمین تا برف توی آسمون هوس میکنه، تونستم 85کیلو بشم!!!

پسر کو ندارد نشان از پدر؟؟؟؟؟ 


از نظر دکتر هیچ اشکالی نداره
چون بقول قدیمی ها ورم ندارم و فقط یه شکم قلمبه رو با یک پسربچه شیطون با خودم حمل میکنم!

ما قراره اسم اولین بچمون رو انشاالله ایلیا بذاریم و اینو حالا تمام شهر میدونن...

شبا که هنوز صدای گریه آقا ایلیا توی خونمون نمیاد و ما دونفره زیر یک سقف هستیم، انتظار در خونه کوچیکمون فریاد میزنه!

این شبا بزور روی تخت جابجا میشم و تا آقای خونه بغلم نکنه و جابجا م نکنه گاهی نفس کشیدن هم برام مشکل میشه...

ایلیام که اوج شیطنت هاش از ساعت 1 به بعد شب شروع میشه!

و کیو دیدید که بتونه با وجود یه جونور توی شکمش که مدام از مشرق به مغرب میچرخه و وول میخوره بتونه بخوابه؟

در نتیجه گاهی ساعت ها در گالری گوشیم میچرخم تا از خستگی و چشم درد خوابم ببره!

امشب به این فکر می کردم که:

فقط یک ماه دیگه این خونه سکوت شبانه داره...

شاید دلمون تنگ بشه برای این شبای دونفره با آقای خونه!

#بماند_به_یادگار