توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


دینز

عزیزترینم، پسر مظلوم من...
حالا یکم بیشتر از یک هفته ست که تو عضو جدید خانواده مایی!
بعد از اون زایمان سختی که پشت سر گذاشتم و تو ساعت ها با کیسه آب پاره توی بدنم موندی تا به این دنیا بیایی، یک هفته بستری شدیم...
خطر کیسه آب پاره شده و مایع آمنیوتیک اول من و بعد تورو حسابی تهدید می‌کرد.
و من با اونهمه بخیه و درد و گریه های بی امون تو، توی بیمارستان تنها موندم و یک هفته ای رو فقط بهت نگاه میکردم و اشک می‌ریختم!
بعدم ضعیف شدی و زردی گرفتی و مکافات توی دستگاه رفتنت...
تو انقدر به من وابسته بودی که آخر مجبور شدم یه لباس ازخودم رو باهات بذارم توی دستگاه تا با بوی من لاقل توی دستگاه های وحشتناک ان آی سیو دووم بیاری!
قلب مامان
اولین روزای سخت زندگیمون رو باهم پشت سر گذاشتیم و حالا امروز، اولین روز ربیع، برای تو جشن بپا کردیم...

دیشب باباجابر به همه ی روستا شیرینی داده،
حتی همکارا و همسایه ها و دوستا و رفقا همه با اومدنت خوشحال ن و بابایی ام برای تک تک شون شیرینی برده
و دیگه حرف بدنیا اومدنت نقل مجلس همه ی این آدماست...
این روزا برام قشنگترین روزای عمرمه!