شنبه ۲۱ مهر ۰۳
امروز با پسرم ایلیا، رفتیم دیدن فرزانه و دخترش... یلداخانم!
کی فکرشو میکرد یروزی 2نفر از 3 تفنگدار به فاصله یک ماه و نیم از هم بچه دار بشن...😅
پ ن
این شبا ایلیا تاصبح گریه میکنه و منو جابر توی خیابونا پلاسیم!
دست آخرم میایم جلوی در خونه بابام اینا توی ماشین میخوابیم!!! دم صبحم با آقای خونه بچه رو تحویل مامانم میدیم و دوتایی میریم اتاقمون میخوابیم...
در این حد پسرم عشقه ماشینه ...
و البته عاشقه خونه مامان جون و باباجونش🥴
خدایا کی این روزا میگذره..