توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


وزور

ایلیا وقتی هنوز تعداد روزهای زندگیش به هفته هم نرسیده بود براش آواز میخوندم...
یا حتی نه!
وقتی که توی شکمم بود و کلی توی ماشین با صدای بلند آهنگهای فرزاد فرزین و براش میخوندم و اون توی دلم، چرخ میزد...
این روزا یادم نمیاد حتی یک. روزم باشه که باهم شعر نخونیم و نخندیم و بازی نکنیم...
توی خونه توی ماشین یا هرجای دیگه مدام صدای من میاد که دارم براش شعرو آواز و آهنگ میخونم...

این روزا همه جا، پر از صدا منه.
و پسرکم فقط نگاه میکنه و میخنده و صداهای عجیب غریب درمیاره گاهی ام ذوق میکنه و تماااام صورت منو میخوره و با دندونای کوچولوش گازم میگیره. 


همین میشه که، توی شلوغی این روزامون تا چند دقیقه توی حال 9هوای خودمم میاد و سرشو میذاره روی شونه م و آروم می‌خوابه.. ومن میمیرم ازین صحنه!
اونوقت مامان میگه:
آخه چقدر این بچه تورو دوست داره مهناز...
خب مامانشم مادر من😅