شنبه ۹ شهریور ۰۴
و بلاخره دوازده....
12 ماه عین برق و باد گذشت و ایلیا جانم جلوی چشممون
بزرگ و بزرگتر شدی.
من و بابا وقتی برای اولین بار از جات بلند شدی چرخ زدی کلی خندیدیم و ذوق کردیم.
آروم آروم منتظر شدیم تا یه تکونی به خودت بدی و چرخ بزنی برای هر لحظه ش کلی ثانیه شمردیم...
و بالاخره خودتو روی زمین کشیدی اما این برای ما کافی نبود و هروز توی آرزوهام 4 دست و پا راه رفتنت روتصور میکردیم...
که بلاخره توی 8ماهگی این اتفاقم افتاد خوشحال بودیم و یواشکی کلی فیلم برات ضبط میکردیم از اولین حرکتات.
و حالا با کلی شعرای قشنگی که هر روز باهات میخوندم آروم آروم جون گرفتی و داری راه میری و من و بابا جابر و به آرزوهامون میرسونی و البته که ما دلمون برات ضعف میکنه...
درست سر یک سالگی راه افتادی و حالا میتونم بگم تو جز طبیعی ترین نی نی کوچولو ها ی دنیا هستی.
دوستت دارم یکی یدونه ی مامان ❤️
