يكشنبه ۶ آذر ۰۱
در جریان باشید!
مذخرف ترین روزای عمرمو دارم میگذرونم ...
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
امروز همه خونه ما بودن به مناسبت دیدن فوتبال ایران...
خیلی خوش گذشت، خیلی!
منم یکم حالم بهتر شد،
دیشب سرنماز دعاکردم که امروز سرپا بشم و آبروم جلو مهمونا نره.
دعام مستجاب شد و مهمونام بهشون اساسی خوش گذشت!
الهی شکر
و بعد، دوباره برگشتیم خونه پدرشوهر!
پ. ن
خداروشکر امروز ایران به ولز برد و مهمونام همه پر انرژی از خونم رفتن 😍
آقای خونه از سحر رفته مسجدشون دعای ندبه ،
منم بعد نماز دیگه خوابم نبرد
نشستم یه گوشه این خونه درندشت، صدای موزیک پلیر گوشیمو تااخر زیاد کردمو چرت میزنم!
صداهای عجیب غریب میاد از گوشه کنار این خونه، چرا؟ ☹️
از خونه هایی که درشون توی دوتا کوچه مختلف باز میشه،
همیشه میترسم، احساس امنیت ندارم انگار
علی الخصوص که حیاط بزرگم داشته باشن، دیگه بدتر.
اینجا دقیقا تمام آپشن های وحشت من رو داره، توی این 7سال هیچوقت اینجا تنها نبودم تا بفهمم خونشون چقدر خوف داره...
قصه ازین قراره که ما چندروزیه اومدیم خونه پدرشوهر و کنگر خوردیم لنگر انداختیم!
چون مشهد تشریف بردن و خونشون از لحاظ امنیتی نیاز به مراقبت داره...
اینجام مثل خونه پدری بنده خیلی بزرگه من با یه حمام رفتن ساده، فوری مریض شدم!
حوصله ام واقعا سررفته، اینجا من هیچ سرگرمی ندارم☹️
کی میشه برگردم خونه خوشگلم...؟
بعد از 10 کیلو کاهش وزن، یک استپ طولانی در بدنم اتفاق افتاده و وزنم ثابت مونده، ☹️
راه کارتون چیه؟
امروز برای اولین بار با اقای خونه دوتایی سوار ماشینمون شدیم و من خیلی حال کردم اما استرس داشتیم