يكشنبه ۱۸ دی ۰۱
ساعت از 12 نیمه شب گذشته...
و دارم فیلم '' روز صفر'' میبینم،
اگر از نگاه منتقدانه بخوام بگم، شاید در این قالب، در حد فیلم بی نظیر'' شبی که ماه کامل شد'' نباشه اما لایق دیدنه!
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
ساعت از 12 نیمه شب گذشته...
و دارم فیلم '' روز صفر'' میبینم،
اگر از نگاه منتقدانه بخوام بگم، شاید در این قالب، در حد فیلم بی نظیر'' شبی که ماه کامل شد'' نباشه اما لایق دیدنه!
اگر از زرشک پلو با مرغ های معروفم بگذریم، توی خانواده معروفم به شیرینی پز!
تا دور هم جمع میشیم، یکی میگه حلوا، یکی میگه شیرینی، یکی میگه کیک، یکی میگه ژله یکی نون...
خلاصه!
امروز وقتی آبجی گفت :حلوا
سریع پاشدم و به نیت حضرت ام البنین حلوا درست کردم.
توی دلم صلوات فرستادم و ذکر گفتم، هرکی از در خونه میومد تو، میگفت عجب بوی حلوایی 😍
جاتون خالی
پ. ن
'' عکس از الف''
امروز روز خوبی بود،
این روز خوب ازونجایی شروع شد که سید زهرا بعد از دیدنم گفت:
'' یذره شدی عوضی''!!!
بعدم که خونه مادرشوهر و گرفتن کلی هدیه...
اول سوغاتی های پدرشوهر از سفر شمال، بعدم هدیه عمه خانم همسر!
باورتون میشه من هنوزم بعد از 6سال هدیه عروس شدنم رو میگیرم؟ 🥴😄
این '' اردوخوری'' (نوعی ظرف پذیرایی) و جای'' سورمه چشم مسی '' رو عمه ی اقای خونه برام هدیه گرفته
و چون تابحال خونشون نرفتم، بنده ی خدا خودشون برام ارسال کردن و باگفتن:
خونه ی مارو که قابل نمیدونی بیای و کادوت رو ببری عروس خانم ... 😕😒
منوخجالت زده کردن.
باید بگم اون ظرف سورمه نه تنها من بلکه دل همرو برده...!
پ. ن
دلیل حال بد دیروزم رو در پست های آینده خواهم گفت!
فی الحال، مجال سخن نیست...
پ. ن دوم
ببخشید که عکس بی حوصله گرفته شده 😕
خیلی وقت بود که این دوتا کتاب در صف خرید سالیانه کتاب هام بودن!
تااینکه با یک تخفیف شگفت انگیز، بلاخره خریدمشون و کیه که ندونه من الان روی ابرام... 😉
پ. ن
من عاشق نورایی ام که توی خونه بابا ایناست،
دوست دارم ساعت ها بخوابم روی اون تیکه از نوری که افتاده روی میز یا قالی...
#لوکیشن_خانه_پدری
برای ما، اولین ها خیلی ارزش داره، و اما امروز که جز مهم ترین اولین های زندگی مابود!
امروز من و اقای خونه برای اولین بار دوتایی با ماشینمون رفتیم قم و جمکران و برای چندمین بار زندگیمون رو بیمه کردیم!
خیلی خوش گذشت چون ما دوتا تابحال تنهایی باهم توی یک ماشین هیچ مسافرتی نرفته بودیم!
واین اولین سفر عمرمون اونم با ماشینمون بود 😉
پ. ن
این کارت عوارضی رو داد بهم و به شوخی گفت :
بیا اینم اولین عوارض ماشینمون 🥴
خندیدم و عکسشو گرفتم؛
این قرآن ( قطع رقعی) رو چندروز پیش که رفته بودیم روستای همسر و هنه اونجا جمع بودن، یکی از دختر عموهای همسر(همون فاطی🤭) بهم هدیه داد...
عجب شب عجیبی بود اون شب! مطمئنم هیچوقت فراموش نخواهم کرد
به هرحال، من عاشق این قرآن شدم،
همیشه دوست داشتم ازین قرآن ها داشته باشم اما یا جور نمیشد بگیرم یا قیمتش خیلی بالا بود و بودجه بنده کفاف نمیداد!
و ازونجایی که معتقدم قرآن بیشتر از ظاهر، در اصل خوندنشه که اهمیت داره، قرآن های اضافی م رو هدیه کردم به بقیه ... 😉
پ. ن
این پتویی هم که زیر قرآن گذاشتم رو مامان خانوم دیشب برام هدیه خرید، چون میدونست من بااین که کلی پتو هم از جهازم مونده و دارم (البته نه به اندازه سیدزهرا 😂)
اما این مدل همیشه چشممو میگرفت والبته که نگم از رنگش براتون که چقدر ست وسایل خونمه😍
من چجوری قدردان این مادر باشم آخه؟
پر نقش تر از نقش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله هارا...
پ. ن
این 2جفت قالی دستبافت، برای جهاز مامانم بوده
که مامان بزرگم براشون بافته، امروز به این فکر کردم که چقدر رنگ توش هست
و چقدر نقش و نگار داره...
و اینکه، این قالی هنوز بعد 40سال هست و مامان بزرگم، زیر خروارها خاک!
من آینده حال مغرورتم
هنوز عاشقم، عاشق دورتم
نشستم هوات از سرم بپره
نشستم که این سالها بگذره...
چادرت رابتکان
روزی ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر تو...
#مادر_جان🖤
#صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
بعدا نوشت :
خاطرتون که هست ما هرسال فاطمیه از شب قبلش، میایم روستای همسر و مهمون عموشون هستیم و تاصبح که حلیمشون بار بیاد، بیداریم...
من خیلی این 2روز رو دوست دارم.
بمونه از این روزا به یادگار!
ازونجایی که من هر 100سال یبار، یه خواننده رو تایید میکنم باید بگم :
آهنگهای گروه موزیک '' ایوان باند'' رو گوش بدید، بچه های بدی نیستن!
تمام آهنگ هاشون مجاز و ملایمه، و بهترین گزینه برای ضبط ماشینتونه👌🏻😉