توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


تولد

تولدم مبارک... 🎈

حبنب

روز تولد آدم اینجوریه که انتظار داری عجیب غریب ترین آدمای زندگی ت بهت پیام بدن!
انگار یه روزیه پر از انتظار....

نف8

یک پایان بی پایان داریم برای آخر سال...
چون گیر یک رنگ کار احمق و یک کناف کار عوضی و یک کابینت کار بدقول افتادیم!
لطفا این قسمت زندگیم رو با دکمه بزنید بره جلو میخوام خردادو ببینم 🤔

دزدز

امروز با ایلیا رفتیم نمایشگاه محصولات سنتی مثلا...
و ایلیا کل نمایشگاهو دنبال خودش ردیف کرده بود!
همه براش غش و ضعف میکردن و اینم قهقه میزد 😂
خیلی بهم خوش گذشت و با پسری کلی خرید کردیم 🥰

راتت

قابل توجه پست قبلی... 😒😏


لاتت

روز تولد سی سالگی م، باید دومین بچه م رو کورتاژ کنم...!
چه با شکوه!!! 🥴😒

پ. ن
کی گفته امسال من میرم توی سی سال؟ هر گفته خره 😒 تازه 29 م پر میشه...
پ. ن دوم
جابر و حلما، هنوز معتقدن که من انگار نه انگار که زایمان کردم و حالا یه پسر دارم! قائل بر اینن که من نسبت به سنم خیلیییی خوب موندم 🙄...
البته فقط این 2نفر!
گمونم به قول حلما، '' بِتاخِره (بخاطر) دوست داشتنه... 😅

رر

سخت ترین کار امسال روزه گرفتن با شرایطیه که دارم!

رذا

ساعت 2ونیم صبحه و من تاالان مشغول تنظیم و طراحی کابینت های خونه ی جدید بودم! 😒

بلذگ

کارای حوصله سر بره خونه جدید با هزینه های هنگفتش دیگه منو جابر و خسته و کلافه کرده!
گاهی فکر میکنم مامان راست میگه هربار...
از بس محو تجملات خونه شدیم که اصلا همه چیزو فراموش کردیم.
شاید درگیری های خونه و ایلیا باعث شد که به کلی این بچه رو فراموش کنم!

رذتن

مامان میگه این یکی بچمونم پسر بوده...
بنظر خودمم همینطوره!
همه ی حالتام شبیه موقعی بود که ایلیا رو باردار بودم...
سردرد شدید
گرسنگی مفرط
هوس لقمه نون و پنیر گردو

دندون درد افتضاااح
ضعف و بی حالی
و از همه مهمتر ضربان قلبی که مدام توی دلم می‌خورد و من فکر می کردم هنوز جای ایلیاست توی شکمم که خالیه...

چرا من نفهمیدم آخه!

طفل معصومم توی وجودم شرحه شرحه شدو من نفهمیدم... 

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۵۵ ۵۶ ۵۷