سه شنبه ۲۸ آذر ۰۲
امروز خواستم کدبانو گری رو به حداقل حداکثر (!!!) برسونم 😅...
پس،
#پیتظا بظن🤪

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
گاهی اوقات هم، ممکنه آشپزخونه م همین قدر شلوغ پلوغ باشه و من حال و حوصله جمع کردن نداشته باشم!
همیشه که قرار نیست خونه برق بزنه و هرکسی بیاد تو خونه بگه :
عجب! خونه زندگی این حاج آقا،
با همه ی حاج آقا هایی که تابحال توی این روستا اومدن زمین تااسمون فرقشه!
و من از چهره ی تک تک شون، با سلیقه بودنم رو میخونم حتی قبل از اینکه به زبون بیارن...
اما هیچ کدوم از اینا دلیل بر این نیست که من اینجا حالم خوب باشه،
هنوزم منتظرم دوره ی این روزام سر بیاد!
هرچه سریع تر...

دستاتو میگیرم نرو
من بی تو ميميرم نرو...
تنها میشم بی تو، نرو
عاشق تر از این شو، نرو...
پ. ن
پاییز خونه ما
همینقدر قشنگ...
پ. ن دوم
متن بالا تیکه ای از آهنگ آخرین قسمت سریال مرگ تدریجی رویاست!
پ. ن سوم
در حال چمدون بستنم در حالی که دیشب دوباره تب و لرز کردم و مریض شدم!!

توجه شمارو به خرید های جینگول مینگولیم
جلب مینمایم :
ما وقتی خونه پدری میایم، نه تنها چندین وعده هم میخوریم هم میبریم
بلکه هر نوع خریدی هم با کارت جناب پدر انجام میدیم چه در همین حد 300،400 تومن چه در سطح میلیونی 🫠😂
و این حاصل اعتماد آقای پدر به فرزند ته تغاری می باشد 😋
پ. ن
اجازه بدید من به تنهایی برای جاکلیدی جدیدم بمیرم 🤒

اندر احوالات هرشبم بخاطر شرایط موجود ...
خیره به سقف و لم داده روی مبل!
بااین تفاوت که امشب قراره خونه پدری بمونم...

فقط یه عشق چایی مثل من میتونه حتی توی فاصله خونه خودش تا خونه پدری ش
چایی ش رو با خودش ببره😋
