شنبه ۳ دی ۰۱
امروز رو با برنامه شما به پایان میرسونم، سرکار
خانم دکتر مشایخی عزیزه عزیزدلم🥰
و البته با صدای دلنواز خروپف های همسر عزیزم 🥴
#کتاب_باز
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
امروز رو با برنامه شما به پایان میرسونم، سرکار
خانم دکتر مشایخی عزیزه عزیزدلم🥰
و البته با صدای دلنواز خروپف های همسر عزیزم 🥴
#کتاب_باز
عزیزجانم،
بلندترین شب سال را بدون تو پشت سر گذاشتم!
یک یلدای دیگر، بی تو گذشت...
گاهی رو به آسمان، به خدا میگویم:
صد حیف که سهم من از تو در این دنیا، فقط دل تنگی و نداشتنت بود!
چقدر سخت...
چقدر تلخ
و چقدر حیف
حیف از آن دنیایی، که مرا در کنار تو ندید...
حیف!
دیروز، بعد از چندین هفته درگیری برای خرید '' روکش صندلی ماشین '' بلاخره گرفتیم، اونم چه رنگی...!
حد وسط رنگ قرمز جگری و زرشکی😍
رنگی که من و اقای خونه، هردو رو عاشق خودش کرد، البته که بیشتر من😎
پ. ن
یذره کلاس داشته باشید، 😒 ای کسانی که میگید، قرمز!!
به قول حسین(برادر همسر) ، رنگ روکش پورشه ای🤭
یلدا ی امسالم با شلوغ ترین حالت ممکن گذشت!
و فقط بدوبدو ازش نصیبم شد چون امروز خیلی شلوغ پلوغ بود برای ما،
حتی نتونستم مثل هرسال یه سفره مفصلی بچینم اما خب،
خداروشکر به خوشی گذشت ...
پ. ن
کوفته تبریزی و فسنجون،
جز غذاهای مناسبتی خانواده ماست که همه عاشقشن و کلی باهاش خاطره داریم،
عکس کوفته رو براتون گذاشتم، امیدوارم دلتون نخواد... 😉
جای همه خالی
به اصرار آقای خونه، بخاطر برنامه ی فردا،
شب رو خونه مامانم اینا خوابیدیم تا فردا از صبح زود اینجا باشیم.
آبجی اینام اومدن...
و این تصویر، مصداق همان: '' دنیا از جایی که ولو شده ام'' خودمونه!
آخرم گوشی ش رو ازش گرفتم و اومد سرشو گذاشت توی بغل م و خوابید..
باید کم کم آماده بشیم برای شب چله اصلی 🤪
یعنی خونه بابام...
( ازین فتنه های بعضی عروسامثلا 😂)
البته ما فردا دوجا شب چله ای مهمونیم، هم برای ناهار و هم برای شام
خونه پدری بنده و خونه مادربزرگ همسر!
پروردگارا
بدن من ثابت کرده که میونه ای با چاقی و خوردن نداره!
یعنی هرچقدر بیشتر میخورم بیشتر لاغر میشم (سیدزهرا شاهده!! 🤭)
ولی در هر صورت، بدن م رو در برابر پرخوری های شب چله به خودت میسپارم!
امین یا رب العالمین 🤲🏻
(دلیل اینکه یه مدتی هم یکمی تپل شدم،
بخاطر یه سری قرص هایی بود که بعد از ازدواج مجبوری بخوری و عوارض خیلی زیادی هم دارن
که خداروشکر، زود هم وزنم برگشت!)
تو چله ی هرسال من
یه جای خالیه که پر نمیشه
حافظ نگو تو فال من
جدایی افتاده برا همیشه...
یه عمر میگم، اونی که رفته برنمی گرده!
پ. ن
قسمتی از آهنگ یلدا از محمد معتمدی
اولین شب یلدای قرن ما، در خانه مادرشوهر رقم خورد...!
شام کباب خوردیم و جوجه مخصوص پدر شوهر، با کلی مخلفات مخصوص شب یلدا
جاتون خالی
من که حسابی خوردم و چشممو روی رژیم بستم! 🤭
اخرشبم بااقای خونه فال حافظ گرفتیم و انار خوردیم و یه چله دونفره توی خونه خودمون گرفتیم.
خداروشکر، امشبم گذشت...
هرچند، این داستان حالا حالاها ادامه دارد 😉
بامزه ترین اتفاق عمرم!!!
باورتون میشه کلیدها خیلی اتفاقی اینجوری کنارهم قرار گرفتن؟😄
جالب بود..!
# جشن_کلید_ها🔑
پ. ن
کاملا مشخصه که ما برای یک ماشین همزمان، از 2 سوئیچ استفاده نمیکنیم،🤭
اما خب، من امروز نیاز داشتم به ماشین و در اون ساعت، آقای خونه نبود تااز سوییچش استفاده کنم 🥴
یادتونه گفتم من یک معتاد به برنامه کتاب باز هستم!؟
معلومه که یادتونه، این چه سوالیه! 🤭
خواستم در جریان باشید که امروز بلاخره فرصت کردم که دوباره همرو دانلود کنم و بریزم توی هاردی که همیشه وصله به تلویزیون و از اول تمام قسمت هاشو بادقت ببینم...
من عاشق این برنامم!
پ. ن
شب اول رو با برنامه شما شروع میکنم، جناب ضابطیان، والبته یک فنجان قهوه... 😉
چون به خودم قول دادم که مجموعه سفرنامه هام رو در اولین فرصت کامل کنم!
# کتاب_باز