توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3344

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم
چادر نماز و زیر لب خدا خداتو دو ست دارم...

پ. ن
مامان همیشه نگرانه، نگران بی خونه بودنم، نگران بچه دارشدنم، نگران روزایی که توی سرما وگرما بدون ماشین بودم، همیشه نگرانه و دعا میکنه

اما همیشه قوت قلب من بوده!


قلب من، روزت پیشاپیش مبارک❤️

 

پ. ن

فکرکنم پارسال روز مادر بود که این مقنعه و چادر رو براش خودم دوختم، جانماز سجاده و تسبیحشم از مشهد براش آوردم... چقدر زود گذشت! 


3342

همراه خوبی باشید!
مثل این جیگرمن که همیشه باهامه و اگر نباشه و موهام بهم بریزه من نمیدونم باهاشون چی کنم! 🤭
خیلی زیادی جیگره بارها و بارها خواستم بخورمش ولی خب، از سوزناش بیم دارم🤣
نگاه به قد و قواره ش نکنین، همین که از پس موهای من بااین مقدار بر میاد، یعنی فول آپشنِ...
#برس_کیفی


3339

از خواب بعدازظهر که بیدارشدم، بزور با همون حال کرخت مریضی، دوش گرفتم!
کلی کار داشتم، ظرفای ناهارم مونده بود و ماشین لباسشویی رو هم باید روشن میکردم، چندتا مرغم آقای خونه از استخون جدا کرده بود تا با چرخ گوشت چرخشون کنم!
(ما گوشت قرمز مصرف نمیکنیم، ماهی نهایتا یکی دوبار اونم بخاطر اینکه در دین اسلام توصیه شده هر 40روز بهتره که گوشت قرمز استفاده بشه!)
این وسطام متوجه شدم که آقای خونه سرماخورده..!
همونجا قید مریضی خودمو زدم و شدم یک پرستار در اختیار!!
همزمان که داشتم بدو بدو تمام کارای خونه رو سامان میدادم میوه و چایی و لباس گرم و پتو و یه جای مناسب برای راحتی اقای خونه تهیه کردم تا هم بتونه فیلم ببینه و هم استراحت کنه و من حواسم بهش باشه!

در حالی که خودم داشتم از درد گوش میمردم و با صدای چرخ گوشت کاملا کَر شده بودم مدام ازش می‌پرسیدم که اگر چیزی لازم داری برات بیارم...
خلاصه
وقتی دیدم در برابر خوابیدن مقاومت می‌کنه، شروع کردم به گذاشتن سریال ترسناکی قبلا هزار بار باهم دیده بودیم اما بازم ثانیه اول فیلم چشماشو گذاشت روی هم و الان در جوار خروپف های این عزیزدلم هستیم... 😄
اما من رسیدم به قسمت 5این سریال (مقصد نهایی)
برام خیلی نوستالژیکه، وقتی نوجوون بودم این سریال رو خیلی دوست داشتم!
بعد از انداختن لباسای شسته شده و جمع کردن لباسای خشک شده، برای فردای آقای خونه سوپ درست کردم چون ممکنه تاشب خونه نباشم...
حال‌ام باکلی خستگی نشستم و میخوام به خودم برسم
درد شونه هام امونو بریده، مطمئنم که دیسک گردن شدید گرفتم اما هربار بروی خودم نمیارم!
گوشامم صدقه سر این مریضی حسابی درد گرفته امیدوارم فقط از طریق گلوم عفونت نکرده باشه..


3338

​​​​​من از شما میپرسم، دختری که مریضه، و بااین حال برای همسرش غذای موردعلاقه ش رو درست میکنه حتی بااین که برلی خودش ضرر داره، ایا، گلی نیست از گلهای بهشت!؟؟
من دیگه حرفی ندارم😄✋

#زرشک_پلو_با_مرغ


3337

تنبل نرو به سایه

سایه، خودش، میایه... 

اخ که چقدر امروز دلم یه اش میخواست تا ازین خشکی گلو نجاتم بده!

اما تنبلی م میومد... 

تااینکه همسایه طبقه پایینی زنگ درو زد و توی ظرفی که براشون فاطمیه آش فرستاده بودم برام آش محلی آوردن 🥰

واقعا آش نطلبیده اینجوری یهویی می‌چسبه به جون آدم... 

خدایا شکرت، کاش چیز دیگه ای میخواستم ازت 🥴

 

پ. ن اول 

خانم همسایه میگه: شما انقدر آروم هستید، ما متوجه نمیشیم کی خونه اید کی میاین و  کی میرین! 

پ. ن دوم

ما فاطمیه نذری نداشتیم، ولی یکی از دوستان برامون اش آورده بود و خانم همسایه تحویل گرفته بود منم بخاطر اینکه ازشون تشکرکنم، بهشون از اش نذری دادم تا یکوقت دلشون نخواد 😉


3335

دکتر شکوری، از اون دسته آدماست که در بی حوصله ترین زمان ممکن هم، برنامه ش درمان روح ادم هاست... 

پ. ن

وقتی از سرماخوردگی حرف می‌زنیم در واقع از چه حرف می‌زنیم؟ 😑 

با بی حوصلگی تمام دارم به خودم میرسم! 

​​​​​

 

 


3331

ساعت از 12 نیمه شب گذشته...
و دارم‌ فیلم '' روز صفر'' میبینم،
اگر از نگاه منتقدانه بخوام بگم، شاید در این قالب، در حد فیلم بی نظیر'' شبی که ماه کامل شد'' نباشه اما لایق دیدنه!


3327

اگر از زرشک پلو با مرغ های معروفم بگذریم، توی خانواده معروفم به شیرینی پز!
تا دور هم جمع میشیم، یکی میگه حلوا، یکی میگه شیرینی، یکی میگه کیک، یکی میگه ژله یکی نون...

خلاصه!
امروز وقتی آبجی گفت :حلوا

سریع پاشدم و به نیت حضرت ام البنین حلوا درست کردم. 

توی دلم صلوات فرستادم و ذکر گفتم، هرکی از در خونه میومد تو، می‌گفت عجب بوی حلوایی 😍

جاتون خالی 

پ. ن

'' عکس از الف'' 


3326

امروز روز خوبی بود،
این روز خوب ازونجایی شروع شد که سید زهرا بعد از دیدنم گفت:

'' یذره شدی عوضی''!!!


بعدم که خونه مادرشوهر و گرفتن کلی هدیه...
اول سوغاتی های پدرشوهر از سفر شمال، بعدم هدیه عمه خانم همسر!
باورتون میشه من هنوزم بعد از 6سال هدیه عروس شدنم رو میگیرم؟ 🥴😄
این '' اردوخوری'' (نوعی ظرف پذیرایی) و جای'' سورمه چشم مسی '' رو عمه ی اقای خونه برام هدیه گرفته

و چون تابحال خونشون نرفتم، بنده ی خدا خودشون برام ارسال کردن و باگفتن:

خونه ی مارو که قابل نمیدونی بیای و کادوت رو ببری عروس خانم ... 😕😒

منوخجالت زده کردن. 

باید بگم اون ظرف سورمه  نه تنها من بلکه دل همرو برده...!

 

پ. ن

دلیل حال بد دیروزم رو در پست های آینده خواهم گفت! 

فی الحال، مجال سخن نیست... 

پ. ن دوم 

ببخشید که عکس بی حوصله گرفته شده 😕


3320

خیلی وقت بود که این دوتا کتاب در صف خرید سالیانه کتاب هام بودن! 

تااینکه با یک تخفیف شگفت انگیز، بلاخره خریدمشون و کیه که ندونه من الان روی ابرام... 😉 

پ. ن 

من عاشق نورایی ام که توی خونه بابا ایناست،

دوست دارم ساعت ها بخوابم روی اون تیکه از نوری که افتاده روی میز یا قالی... 

#لوکیشن_خانه_پدری