توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3359

لباساشو شسته بودم، داشتم خشکشون می‌کردم تا بپوشه، این چندروز ناهارش رو میاره و باهم میخوریم!
اما موندنش فقط در حد یه ناهاره...
دم رفتن، محکم‌ بغلم کرد مثل همیشه و منم دستامو دور کمرش گره زدم، گم شده بودم لابلای بازوهای مردونه ش، آروم گفتم:
کاش نری، کاش زودتر تموم بشه این کنکور که روز و شب مونو ازمون گرفته، این بدترین جمعه ی این مدت بود ... (بنده چندروزه آواره ام چون آقای خونه شبانه روز در بازرسی دانشگاست!)
خندید و موهامو بوس کرد و گفت : آخ از عطر موهات خوشگل من، زود تموم میشه، نگران نباش...
بعدم رفت!
منم عین شمع اب شده وا رفتم و شروع کردم به بالا و پایین کردن گوشیم تا بلکه ازین وضعیت کسالت بار نجات پيدا کنم!
امروز حسابی کارخونه کردم و خیلی خستم اما باید بازم بار و بندیل ببندم و برم خونه بابا چون آقای خونه میره استان برای تحویل برگه های آزمون...
هوووف!
خیلی بی حوصله ام🥴


3355

در راستای پست قبلی، به نشانه قدم اول...😜

کفش های ست! (.. و ازین لوس بازیا! 🤭) 


3354

وسط این خیابونا دوراز تو من جون و تنم مرد
انقده موندم که بیایی این زندگی روح منو برد

هرچی که میخواستم تورو بدست بیارمت نشد... 

#💚

 

پ. ن

من عاشق این نماد پَرَم، و جز اولین چیزایی بود که برای ماشین خریدم... 😍

پ. ن دوم

امروز سبز سبز بودیم، هم دلامون هم خودمون که لباسامونو ست هم پوشیده بودیم 

دیگه قراره ازین به بعد فقط لباسامونو ست هم بگیریم 😝

پ. ن سوم

در راه قم... 


3349

ببار رو سرم تاج سرم؛ چند وقته ازت خیلی بی خبرم…
حواس تو نیست؛ کسی جای تو نیست
از کی به جای تو دل ببرم؟!


3347

امروز رو اگر از صبحش که با یه گل رفتیم دوباره دیدن مامان، فاکتور بگیرم، کلا تنها بودم... ☹️

الانم که ساعت نزدیک 10شبه،هنوزم تنهام! این چجور روز زنی بود پس؟

غر نمیزنم چون امروزمون وقف حضرت زهرا بود و اقای خونه از صبح درگیر کارای مسجد و مراسماتشون بود منم مشکلی نداشتم... 

اما من دوباره کادو گرفتم😍

این کادوهای همسر (بجز روسری‌م) و

از طرف مامان خانوم، اونم چه کادویی، خدا میدونه من چقدر دنبال این '' تابه تارت گرد'' بودم که امروز دیدم مامان برام با  این سینی خوشگل هدیه خریده بود!

(مامان خانوم ما کلا عادت داره، هدیه ای که بهش میدیم برای هر مناسبتی، حتی دوبرابرشو برای خودمون کادو میگیره و برمیگردونه...)

قربون حضرت فاطمه بشم که امسال، منو خیلی خجالت زده کرد... 

منه گنهکار و چه به اینهمه محبت خانوم جان؟😭

الحمدلله 


3346

گفته بودم که امروز ازون روزای اساسی و مهمه... 😉 

بعله چون بنده امروز گواهینامه م رو گرفتم و در آستانه روز زن هستیم آقای خونه هردو مناسبت رو یکی کرد و بنده رو برد رستوران '' مامان توران''

و نگم براتون، عجب غذایی... 

خوشمزگی این غذا به کادوهای آقای خونه بود که حسابی امروزم رو کامل کرد 

دوتا مانتوی خوشگل و یه شال که در اولین فرصت عکسشون رو میذارم اینجا 🤩

امروز قشنگترین روز امسالم شد! 

لاحَول و لا قوة الا بالله 🧿

الهی شکر 


3341

منو توی گوشیش '' تاج سرم'' وارد کرده
و هروقت توی ماشین آهنگ مسیح و ارش که اسمش'' تاج سرمه'' میاد، بلند بلند برام میخونه حتی جاهاییشو که بلد نیست...
و من میخندم و اون لحظه دیگه به هیچی فکرنمیکنم.!
نمیخوام که به چیزی جز اون لحظه فکرکنم...


3340

یکی از عروس های فامیل، بهم پیام داده که روز طلبه رو از طرف من(!!!!!) تبریک بگو به همسرت😍
و من: 😒😐

زنه حسابی خجالت بکش، حد خودتو بدون دیگه، ای بابا...
چه معنی داره اخه که من از طرف تو به شوهرم تبریک بگم؟
چرا اصلا باید تو به شوهر من تبریک بگی؟ تویی که عروس عمه شوهرمنی! و من هنوز یه سلام علیک کامل با شوهر تو نکردم بعد 6سال!!!
اونوقت تو به خودت اجازه میدی تااین حد جلو بیای از حریم من؟
همینه ها، وقتی میگم نباید به روتون خندید اینه 😒
پ.ن
این ذهن بیکار رو خدا از بعضی آدما نگیره!
روز طلبه رو از کجا آوردید دیگه...


3338

​​​​​من از شما میپرسم، دختری که مریضه، و بااین حال برای همسرش غذای موردعلاقه ش رو درست میکنه حتی بااین که برلی خودش ضرر داره، ایا، گلی نیست از گلهای بهشت!؟؟
من دیگه حرفی ندارم😄✋

#زرشک_پلو_با_مرغ


3330

آقای خونه 2ساعت نشسته باهام حرف میزنه و اصل حرفش اینه :

مگه بابای من، سرهنگ نیست؟
چرا وقتی پیشش میشینی استرس نداری؟
اونایی که ازت امتحان میگیرن دوستای بابای منن دیگه، حالا خوبه دیدی تک تکشون رو...
دیدی استرس نداره؟
و من :
از این به بعد دیگه از باباتم میترسم 😐