پنجشنبه ۲۶ آبان ۰۱
فقط منتظرم آقای خونه برسه و یه ماچ جانانه ازش کنم تا خستگیم در بره!
امروز ناهار کنارهم نبودیم، مطمئنم اونم حسش الان همینه!
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
فقط منتظرم آقای خونه برسه و یه ماچ جانانه ازش کنم تا خستگیم در بره!
امروز ناهار کنارهم نبودیم، مطمئنم اونم حسش الان همینه!
بعد از 12ساعت بلاخره رسیدم خونه ی قشنگم!
اخ که هیچ جایی، خونه خود آدم نمیشه...
همیشه وقتی بارون میزد، بدون شک منو تو خیابون می دیدید..
اما امروز لحاف رو تا سرم کشیدم که فقط بخوابم!
چرا من اینجوری شدم؟
داره بارون میاد...
تو که به آسمون نزدیک تری، دستاتو بگیر زیر بارون، به جای من، اینبار، تو نفس بکش!
چشماتو ببند...
آرزو کن، بعد، اروم بگو: آمین...
شاید خدا، صدامونو شنید!
ریه م، وقتی نفس میکشم، صدای ویبره گوشی 1100های قدیمو میده! 😑
این دیگه چی بود خدایا...