يكشنبه ۲۹ آبان ۰۱
امروز برای اولین بار با اقای خونه دوتایی سوار ماشینمون شدیم و من خیلی حال کردم اما استرس داشتیم
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
امروز برای اولین بار با اقای خونه دوتایی سوار ماشینمون شدیم و من خیلی حال کردم اما استرس داشتیم
من که دلم نمیاد قهرامون به بیشتر از چند ساعت برسه... 😎چون راه و رسم دلبری رو بلدم 😉
تازه از من بیشتر آقای خونه به این راه و رسم وارده و امان از کاراش! 😅
ولی ته قلبم هنوزم هزارتا دغدغه ست☹️
امروز 3بار این جمله رو کنار ادمای مهم زندگیم با فریاد تکرار کردم :
دارم از بین میرم توی این زندگی، ولی جابر عین خیالشم نیست...!
سر بچه، سر خونه، سر ماشین، سر مسائل زندگی سر همه چیز!
همه چییییز....ااااه
هروقت میخوایم انار بخوریم، اینجوری برام بازشون میکنه و میگه :
خانوم خانوما حالا گوشیتو بیار و عکس بگیر...😎
منم با کلی ذوق نگاهشون میکنم و میگم :
انار اگر میوه بهشتی نیست، پس چیه؟
من عاشق انارم😍
فقط منتظرم آقای خونه برسه و یه ماچ جانانه ازش کنم تا خستگیم در بره!
امروز ناهار کنارهم نبودیم، مطمئنم اونم حسش الان همینه!
بعد از 12ساعت بلاخره رسیدم خونه ی قشنگم!
اخ که هیچ جایی، خونه خود آدم نمیشه...
همیشه وقتی بارون میزد، بدون شک منو تو خیابون می دیدید..
اما امروز لحاف رو تا سرم کشیدم که فقط بخوابم!
چرا من اینجوری شدم؟
داره بارون میاد...
تو که به آسمون نزدیک تری، دستاتو بگیر زیر بارون، به جای من، اینبار، تو نفس بکش!
چشماتو ببند...
آرزو کن، بعد، اروم بگو: آمین...
شاید خدا، صدامونو شنید!