توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3244

امروز پر از حرف نگفته ام، پر از دردی ام که نمیتونم اصلا باکسی در میون بذارم!
فقط بگم به راحتی، یک شغل خوب، (دبیری 3تا از هنرستان های شهر) رو از دست دادم فقط به خاطر نداشتن یک ریز نمرات از این دانشگاه لعنتی...
بعد از اونهمه دوندگی، بعد از اونهمه جنگیدن با 100نفر آدم بعد از اون مصاحبه سنگین، و بدتر از همه قبول شدن در مصاحبه با نمره 99 !!!!!
در آخر فقط بخاطر نداشتن یک برگه نمرات دانشگاه، رد شدم!

وای خدایا...
این چه گره کوریه توی همه کارهای من؟
چرا باید برای هرچیزی بجنگم و انقدر تلاش کنم؟
اگر از جزییات این چند روز بگم به حالم اشک میریزید...

کاش بگذره زودتر این روزای پر از سختی.
اومدم خونه بابا اینا و شبم موندم تا این چندروز پر مشغله و ناکام از سرم بره بیرون...
چطور این شکست بزرگ رو در خودم حل کنم آخه ☹️


3243

بنده امروز بین اینهمه دردسر و کاری که داشتم، مجبور شدم برم دندون پزشکی و تمام کارامو عقب بندازم!
و درجا دوتا از دندون های نازنینم رو زیر دست جراح بدم...
چون یک هفته ست، دارم تا صبح از شدت دندون درد هام، شبا نگهبانی میدم😒
فاجعه بارترش اینجاست که دکتر امروز گفت دندون های خراب، به بقیه دندون ها اسیب زده و کلی دندون پوسیده و خراب دیگه به بار آورده!
خدایا، حالا من چیکار کنم با هزینه اینهمه خرابی🥴


ررز

امروز ازون روزاست که میخوام سرمو بکوبم تو دیوار...


3241

دوست دارم یه خونه قدیمی خوشگل حیاط دار داشته باشم، وسطش حوض باشه،
اولین کاری که میکنم، یه تاب بزرگ میذارم وسطش و چایی شبارو با آقای خونه روی اون تاب میخوریم...
توی حوضش میگه های تازه میریزم و لب بالکنش نمازمو با صدای مسجد محل میخونم!
یا اصلا نه...
آقای خونه میشه امام جماعت مسجد و هر مرتبه نمازامونو باهم می‌خونیم
آخ که چقدر زندگیمون اینجوری قشنگ میشه!
چقدر نیاز دارم به این آرامش...


3240

رفیق گرمابه و گلستان اقای خونه، مدام زنگ میزنه و پیشنهاد میده تا با خانومش 4تایی بریم بیرون...
اما من قبول نمیکنم، خانومش (کوثر رستمیان ) مدام برای من تداعی کننده گذشته ست.
تداعی روزایی که توی سایت استادم، مشغول بودم...
درسته، اون روزا هیچوقت برام فراموش شدنی نیست، اما، دوست ندارم حالا توی شرایطی که دارم و ازدواج کردم، دیگه بهش فکرکنم...
امیدوارم برنامه دور دور امشبشون بهم بخوره و هرجوریه کنسل بشه چون اصلا حال و حوصله ندارم!

 

من بعد از 7سال(!!!!!) ،تازه تونستم با زندگیم کنار بیام، حالا این دختر تمام اون روزا رو میخواد دوباره برام زنده کنه... 


3239

امروز رفتم استخر...
با این که استخر سرکوچمونه،

اما بعد از چندین سال امروز دلمو به دریا زدم و خیلی اتفاقی رفتم!
خوب بود اگر اقای خونه با نگرانی بیجاش، حالمو خراب نمی‌کرد...
گاهی فکرمیکنم چرا همیشه نگرانه، چرا انقدر می‌ترسه ازینکه من پامو از خونه بیرون بذارم؟
چرا این ترس از دست دادن تموم نمیشه؟...
هوووف، چقدر امروز میتونست روز خوبی باشه برام.


3238

بنده امروز آنقدر بدو بدو داشتم که یک کیلو کم کردم...
اونم فقط در عرض، یک صبح تاظهر!!!

آقای خونه ام هی نگاه میکرد و باحرص میگفت:
ت ت ت، باز داری هروز آب میری که تو،
آره برقص شادی کن، دوروز دیگه که هزار تا بلا اومد سرت و ضعیف شدی بهت میگم... 😒

پ. ن
پروردگارا، حالا ما حسودیم یا این آقایون؟ 😜


3237

امشب خونه بابام برای آبجی خانم به پیشنهاد من،برای روز پرستار 👩🏻‍⚕️

جشن گرفتیم و من در عرض کمتر از یک ساعت با کیکی که درست کردم براش واقعا سوپرایز شد!

جای همه خالی...

میدونم تزیینش تکراریه ولی خب همینا رو توی خونه داشتم، شما به بزرگواری خودتون ببخشید 😉


3236

دیشب مهمونی داشتم، چه مهمونی...
همه خانواده هامون بودن، و حسابی سرم شلوغ پلوغ بود!
من که الان بعداز گذشت، 24ساعت هنوز تمام وجودم درد میکنه!
مهمونی برای شیرینی خریدن ماشینمون و پذیرش دکتری آقای خونه بود😉
بخاطر جمعیت، خیلی سختم بود ولی خوش گذشت...
تازه یه سیاستی پشت روز مهمونی بود،
که هماهنگ کردیم با بازی ایران و آمریکا باشه تا همه دور هم فوتبال ببینیم، حیف که ایران باخت! 🥴


3235

بی خیال همه
دنیا مال همه
بسه که تو دوستم داری...