توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3267

از هنرستان بغل خونمون صدای دعای عهد میاد...
میدونی یاد چی افتادم؟
خیلی سال پیش، خیلیییی!
وقتی حسابی کوچیک بودم، مثلا 10،11 ساله...
فهمیدم که هرکسی اگر 40روز دعای امام زمان رو بخونه، میشه سرباز امام زمان!
40روز سحر، ساعت 5صبح، از خواب بیدار شدم و هروز این دعارو خوندم! 


یادمه اونروزا مدام به این فکرمیکردم که الان یعنی من سرباز امام زمان شدم؟ 😍
هرکسی ام میدیدم بهش میگفتم که چیکار کردم و حالا سرباز امام زمانم🤭

 

نمیدونم، شاید همونجا بوده که خدا سرنوشتمو تغییر داده و یکی از سربازای گمنام‌ امام‌ش رو نصیبم کرده...


3263

فقط کافیه، یه آدم (حالا هرکی!!) جلوی من قلیون بکشه، یا نه، حتی بشنوم که اهل قلیون و این جور برنامه هاست...
اونوقت تا ابد خودشو از چشم من انداخته!
اونوقت زنگ زدن برم وساطت کنم و جلوی یه دعوایی رو بگیرم که اصلا دلیل اصلیش، قلیون کشیدن مرد خونست!
تنها کاری که کردم این بود که به اون زن گفتم :
پاشو جمع کن بریم خونه ما تا آدم بشه این شوهرت!


جمع کنید که بساط مذخرفتونو، معتادین گرام...
والا😒
شوخی ندارم من که با خط قرمزهام!


3258

2روزه خانه پدری طبق معمول، لنگر انداختیم...


راستی، امروز من با پرشیای صفر آبجی خانم هم رانندگی کردم و حالشو بردم! 🤭
ماشینی که بقول بابا کارهرکسی نیست بردنش! 😎


من همه ی ماشین های اطرافیان رو تست کردم:

( ام وی ام، 2مدل پرشیا، پراید، پژو405، ساینا، کوئیک، رانا، ...)

انشاالله در آینده خواهم گفت کدوم ماشین از همه بهتره...


3260

این حلقه پر نگین،

قشنگترین کادویی بود که من توی ماه عسلمون از آقای خونه کادو گرفتم، 

یاد یه اتفاق خیلی تلخ رو برام زنده میکنه اما،

من دوستش دارم، چون خیلی زیباست، خیلی بیشتر از چیزی که توی عکس نشون میده... 

گمش کرده بودم، مدت ها پیش، و فقط حسرتش به دلم مونده بود،

اما دیشب وقتی لباسای زمستونی رو آوردم از جیب پالتوم پیداش کردم، پالتو چرمی که سالها نپوشیده بودمش...

مدام فکر میکردم که من کی و کجا این حلقه رو توی جیب این لباس جا گذاشتم؟

حالا پیدا شده و دیگه خیالم راحته! 

 


3255

لباس مشکی هامونو اتو میزدم که یدفعه به زبونم اومد و گفتم:
میدونستی من عاشق فاطمیه ام؟ دوست دارم همیشه توی خونه م، مراسم فاطمیه بگیرم...
با ذوق گفت:
خب بگیر خانومم
بعد چشمامو بستم و دستامو توی هم، گره کردم، سرمو گرفتم رو به اسمون و گفتم:
خدایا، نیت میکنم، خونه دار که شدیم، هرسال، توی خونه م مراسم فاطمیه برپا کنم...
اینجا مینویسم تایادم بمونه 😉
پ. ن
گاهی وقتا، نذر، به زبون آدم میاد، و تو ته دلت روشن میشه!


3252

بااین همه خستگی، باز کله سحر از خواب بیدار شدم!
و تازه انرژی مضاعفی در خودم ذخیره دارم برای جابجایی و تغییرات خونه و البته تمیزکاری...
واقعا من نوبرم دیگه!
بگیر بخواب لامصب!!! 😒


3251

بلاخره بعد از 48ساعت کار تقریبا مداوم، رخت خواب های حاج خانوم آماده شد!

یعنی چنان درد زانو و کمری گرفتم که مادربگرید!!!
خدایا
من تا صبح زنده میمونم از شدت درد؟

پ. ن

بابا اخر کار گفت:

باباجون انشاءالله دست به چرخِی‌گِت (همان چرخ خیاطی، با لهجه اصیل بخوانید😜) بزنی طلا بباره برات، دستت درد نکنه اوستا...

پ. ن دوم 

بابای من توی شهر به گوله نمک، معروفه! 😎

یکوقت تعريف از خود نباشه... 😜 


3248

امشب وقتی داشتم توی ماشین، تلفنی با علی(داماد ارشد خانواده) صحبت میکردم،
ناخودآگاه طبق عادت از دهنم پرید و گفتم :

خواهش میکنم، قربان شما(!!!!)، خدانگهدار...

آقای خونه که فهمید من از دهنم پرید و طبق عادت صحبتهام کلمه (قربان شما) رو بکار بردم، هیچی نگفت
اما خودم مدام یادم می افته و از خجالت رفتم زیر پتو دارم به خودم لعنت میفرستم، که چرا من این حرفو گفتم!!
لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود... 😒

پ. ن
من همیشه، اگر(!!!!) پیش بیاد که مجبور شم با آقایون اقوام و حتی غریبه صحبت کنم، با همین ادبیات صحبت میکنم...
کتابیه سلیس😜

پ. ن

من قواعد و قانون و خط قرمز های خودم رو دارم

و تا جایی که راه داره، با داماد ها و برادرشوهر، اصلا همکلام نمیشم،

فقط در حد سلام و خداحافظ و صحبت های ضروری... 


3247

دخترعموهاو دختر عمه های همسر، هر هفته یبار پیام میدن که:
دلمون تنگ شده برات کجایی، بیا ببینیمت!

چقدر خوبه که ادما از مشکلاتت خبر ندارن و ناخودآگاه که یادت میکنن تورو از دنیای پر از مشغله ت جدا میکنن...
خیلی دوست دارم حالا که چندماهیه ندیدمشون ببینمشون
اخه اونا همه همیشه در حال رژیم ن(و هروز تپل تر از دیروز!!!)، حتما وقتی منو بعد 3ماه بااین همه تفاوت ببین شاخ در میارن 😜

پ. ن
البته که بنده در هر حال چون اندام متناسبی دارم، هیچوقت تپل شدنم رو به وضوح کسی متوجه نمیشد!😜
اما صورتم قطعا خیلی کوچولو شده و بدون شک همه بادیدن چهره م، متوجه این تغییر میشن...
پ. ن دوم
خداوندا به سرعت یک دورهمی خفن در روزهای آتی برام در نظر بگیر، مرسی، ماچ ماچ..


3244

امروز پر از حرف نگفته ام، پر از دردی ام که نمیتونم اصلا باکسی در میون بذارم!
فقط بگم به راحتی، یک شغل خوب، (دبیری 3تا از هنرستان های شهر) رو از دست دادم فقط به خاطر نداشتن یک ریز نمرات از این دانشگاه لعنتی...
بعد از اونهمه دوندگی، بعد از اونهمه جنگیدن با 100نفر آدم بعد از اون مصاحبه سنگین، و بدتر از همه قبول شدن در مصاحبه با نمره 99 !!!!!
در آخر فقط بخاطر نداشتن یک برگه نمرات دانشگاه، رد شدم!

وای خدایا...
این چه گره کوریه توی همه کارهای من؟
چرا باید برای هرچیزی بجنگم و انقدر تلاش کنم؟
اگر از جزییات این چند روز بگم به حالم اشک میریزید...

کاش بگذره زودتر این روزای پر از سختی.
اومدم خونه بابا اینا و شبم موندم تا این چندروز پر مشغله و ناکام از سرم بره بیرون...
چطور این شکست بزرگ رو در خودم حل کنم آخه ☹️