جمعه ۹ تیر ۰۲
میخندیدم و با یه زیرکی خاصی ازش پرسیدم:
دختری که توی بل بشویه اسباب کشی و کارای خونه، همچین غذایی برات درست میکنه اسمش چیه!؟
بغلم کرد و با یه ماچ آبدار گفت:
زن زندگی من!!!
عشق زندگی من...
پ. ن
بعله این جوریاست😏
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
میخندیدم و با یه زیرکی خاصی ازش پرسیدم:
دختری که توی بل بشویه اسباب کشی و کارای خونه، همچین غذایی برات درست میکنه اسمش چیه!؟
بغلم کرد و با یه ماچ آبدار گفت:
زن زندگی من!!!
عشق زندگی من...
پ. ن
بعله این جوریاست😏
آقای خونه ام، هروز که جلوتر میره مدام میگه :
وقتی میگم، تو هرجایی باشی یا مال هرکسی باشی اونجا بهشت و اون آدم، خوشبخت ترین آدم
یعنی همه ی ایمان من تویی!
تو یعنی تموم شدن هر چیزی که بده و شروع یه خوشبختی بی پایان...
پ. ن
این عکس بماند به یادگار از شبی که برای اولین بار آبجی اینا اومدن خونه ی مادر روستا و ما تقریبا 60درصد وسایل، که شامل وسایل آشپزخونه میشه رو، آوردیم!
اینجا، دیگه خونه ی ماست...
قبل(البته این تصویر مربوط به بعد از تمیزکاری خونست!)
و بعد...
این خونه عجیب غریبه...
جونورایی توی اینجا میبینم که تمام بدنم میلرزه!
و البته شاید از دید آقای خونه یا هرکسی، خیلی عادی باشه...
یا مثلا، بطور معجزه آسایی، همه چیز خیلی سریع جمع و جور و مرتب میشن!
و کدوم زن خونه داریه که این موضوع آرزوش نباشه...
اما هنوزم، دلم دنبال دليل قاطعه، برای موندن!
و این، بده... 😏
چطور امروز رو فراموش کنم!؟
امروز زری از ساعت 7اینجا بود و تا الان که ساعت 2 بعدازظهره کلی حرف زدیم صبونه خوردیم و خندیدیم!
امروز از ذهن هیچ کدوم ازما نمیره...