توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3516

آقای خونه ام، هروز که جلوتر میره مدام میگه :

وقتی میگم، تو هرجایی باشی یا مال هرکسی باشی اونجا بهشت و اون آدم، خوشبخت ترین آدم

یعنی همه ی ایمان من تویی!

تو یعنی تموم شدن هر چیزی که بده و شروع یه خوشبختی بی پایان...

 

پ. ن 

این عکس بماند به یادگار از شبی که برای اولین بار آبجی اینا اومدن خونه ی مادر روستا و ما تقریبا 60درصد وسایل، که شامل وسایل آشپزخونه میشه رو، آوردیم! 

اینجا، دیگه خونه ی ماست... 

قبل(البته این تصویر مربوط به بعد از تمیزکاری خونست!) 

 

و بعد... 

​​​​​

 

 


3515

اینکه میگن طرف از کله صبح بیرونه، روایت منه، که هنوز بانک و نونوایی و تره بار باز نشده جلو درشون بودم🥱

3512

از چشمم افتادی دوست عزیز!
وتماااام...

3511

این خونه عجیب غریبه...
جونورایی توی اینجا میبینم که تمام بدنم میلرزه!
و البته شاید از دید آقای خونه یا هرکسی، خیلی عادی باشه...
یا مثلا، بطور معجزه آسایی، همه چیز خیلی سریع جمع و جور و مرتب میشن!
و کدوم زن خونه داریه که این موضوع آرزوش نباشه...
اما هنوزم، دلم دنبال دليل قاطعه، برای موندن!
و این، بده... 😏


3510

اینجا رو هیچوقت یادم نمیره...

تا وقتی که زنده باشم!

 

 

و حالا... 

 


3509

خسته ام...
سوغات این روزا فقط برام خستگی و دلشوره ست!
دلم صاف نمیشه بااین رفتن...
هروز که میگذره بیشتر دو دل میشم،
خدایا
قراره چه اتفاقی بیوفته؟


3508

هفته ای که 3روزش رو در محضر خانم '' فاطمه معصومه '' در قم باشی، رو باید به فال نیک گرفت!

3505

آروم آروم، خیلی آروم، شروع کردم به جمع کردن وسایل زندگیم...
هرکدوم که جمع میشه توی ذهنم تکرار میکنم:
یادت باشه، همه‌ی اینا برای آخرین بار نیست که جمع میشن، پهن میشن...

الان ته قلبم خالیه خالیه!
و انگار یه لودر داره منو بزور مجبور به جمع کردن وسایل زندگیم میکنه!
الان توی بدترین حالت ممکنم، چون نصف وسایلم اینجا ست و نصف وسایلم روستا... 😖

3503

توی شوک خبر ازدواج محمدرضا گلزارم....

3502

فرزانه دیشب کنسرت محسن بود و از صبح مدام پیام میده و میگه:
بخاطر تو، یه تیکه از قلبم جدا بود...
حس میکردم مادری ام که بدون بچه ام غذا از گلوم پایین نمیره!
کی میشه باهم بریم کنسرت عشقت؟