توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3395

امشب چه شبی ست، شب..؟ بله...
سالگرد قمری ازدواج ماست!
یادتونه دیگه😏

ششمین سالگرد ازدواجمون، در روز مبعث مبارک ❤️
کیه که ندونه من عاشق حضرت محمّد (ص) ام و دقیقاً روز ازدواج مون رو هم به این دلیل انتخاب کردم.
امشب قشنگترین شب زندگی ماست🥰


3394

دلیل این حجم از خستگی آقای خونه در روز جمعه رو نمی‌فهمم 🙄
از ساعت 11 صبح که از دعای ندبه برگشته، تا الان که ساعت از 2ام داره رد میشه خوابه... 😏


3393

محاله تا ته دنیا کسی جوری که من مردم برای تو بمیره...


3389

دیشب آقای خونه، چندین سجده شکر گذاشت و بلند بلند میگفت :
خدایا، بخاطر این زنی که بهم دادی هزاران بار شکرت!


3383

من برگشتم،

همراه با استقبال جانانه و عاشقانه همسرم... 😉

عجب روزایی بر من گذشت! 

3روز و 3شب، در تکه ای از بهشت 

خوش به سعادت من و همه کسانی که معتکف بودند! 

جای همه خالی 


3374

دیشب خواب خوبی نداشتم،
بارها ازخواب پریدم و اقای خونه محکم تر بغلم می‌کرد و با بوس کردن موهام، دوباره خوابم می‌برد...
بلاخره صبح شد
رفتم دوش گرفتم باهمون حال بد!
خونم بهم ریختست و قصد تمیز کردنش رو ندارم
پر از خورده پارچه...
بعد از حموم خودم ولو کردم روی تخت تا این یک متر مو خشک بشن!
عکسای گالری گوشیمو مرور میکنمو دلم فقط یه چایی یا قهوه داغ میخواد...
#شنبه


3369

من واست دیوونم
تموم آدمای شهر اینو میدونن...


3368

من نمی‌گویم فردا روز دیگریست...
فقط می گویم، '' تو '' دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید، بخاطرش زنده بمانم!

 


3367

ما یه رسمی داریم توی خونمون

بعد از رفتن مهمون، میشینیم و دوتایی چایی میخوریم و گپ میزنیم

آی می‌چسبه، آی می‌چسبه که هرچقدر بگم کم گفتم 😅

جاتون خالی 😉


3359

لباساشو شسته بودم، داشتم خشکشون می‌کردم تا بپوشه، این چندروز ناهارش رو میاره و باهم میخوریم!
اما موندنش فقط در حد یه ناهاره...
دم رفتن، محکم‌ بغلم کرد مثل همیشه و منم دستامو دور کمرش گره زدم، گم شده بودم لابلای بازوهای مردونه ش، آروم گفتم:
کاش نری، کاش زودتر تموم بشه این کنکور که روز و شب مونو ازمون گرفته، این بدترین جمعه ی این مدت بود ... (بنده چندروزه آواره ام چون آقای خونه شبانه روز در بازرسی دانشگاست!)
خندید و موهامو بوس کرد و گفت : آخ از عطر موهات خوشگل من، زود تموم میشه، نگران نباش...
بعدم رفت!
منم عین شمع اب شده وا رفتم و شروع کردم به بالا و پایین کردن گوشیم تا بلکه ازین وضعیت کسالت بار نجات پيدا کنم!
امروز حسابی کارخونه کردم و خیلی خستم اما باید بازم بار و بندیل ببندم و برم خونه بابا چون آقای خونه میره استان برای تحویل برگه های آزمون...
هوووف!
خیلی بی حوصله ام🥴