توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3506

هروز از خودم می پرسم لیاقت اینهمه فداکاری رو داره؟

3498

داشتم گره کوره پرده ریشه ای هارو باز میکردم، آروم و باحوصله!
حسابی درگیر گره ها بودم بدون اینکه حواسم باشه بهم زل زده...

+ تو کجای این زندگی بودی تا الان خانوم من؟
هروزی که دارمت بیشتر به خودم میگم که چرا من دیر تورو دیدمت..!
توی دنیا، هیچ دختری شبیه تو نیست! حتی بخواد هم نمیتونه شبیه تو باشه!

- از کجا معلوم؟ خب همه شوهرا راجع به زنشون اینجوری فکرمیکنن...

+ همه شوهرا، شاید زن خوب داشته باشن اما تو خود بهشتی که من توی خونه ام اوردمت!

بخدا که تو بهشتی مهناز....


3497

من دست از تو بردارم محاله!
تو که حست واسم مث خواب و خیاله...
تا که فکرت به من هست یه نگاه واسه دلم بس
تورو زودتر میدیدم کاش عشقم مال من باش...

#ویژه_برای_آقای_خونه_مwink


3454

جدال تااینجا رسید که من گفتم: همه چیز پوله با شرایط موجود
و اون گفت: نه! برای من همه چیز پول نیست ....


3440

ساعت از نیمه شب گذشته بود...
با حوله ای که بزور داشتم باهاش موهامو خشک میکردم، خیسه خیس اومدم کنارش و نشستم جلو تلویزیون
چایی و میوه آماده کرده بود و وقتی داشتم با ولع میخوردم نگاهم می‌کرد، یه اخم ساختگی کردمو گفتم: چیه ؟
چرا نگاه میکنی !؟
بعد با یه خنده ای که توش تعجب بود گفت :
تو چقدر خوشگلی آخه ...😍 

تپل میشی خوشگلی، لاغر میشی خوشگلی، باارایش و بی آرایش خوشگلی 

حرفشو قطع کردم، به اخمم ادامه دادم و گفتم: 

پرو🤨 خودت خوشگلی 😒😅

خلاصه انقدر سر به سر هم گذاشتیم تا نصفه شبی صدای خنده م پیچید توی خونه 😂 

پ.ن

این شبارو خیلی دوست دارم، شبایی که تا سحر بیدارم ...

و از قشنگی های خونه مون، تاریکی و نور هاییه که جلب توجه میکنه!

هرشب ظرفای مهمون هارو میشورم و با حوصله همه مارو مرتب میکنم، تا بوی تمیزی صبحمو روشن کنه 

حالا همه جا مرتبه

من عاشق این کنج های دنج خونمونم🥰


3436

مجوز چاپ کتاب همسر صادر شد 😉
این خبر خوب امشب بود !


3417

خلاصه روزی که بر خانواده دو نفره ما گذشت :

پر از خنده و شادی و اتفاقای باحال!

الهی هزاربار شکرت😍

امروز رو هیچوقت یادم نمیره، 

خنده های بلندمون بین شادی این جمعیت 

لقمه های پر روغن نیمرو 

ساندویچ املت و کاسه های بستنی و سیب زمینی 

شعرخوندنموون با بلندگوها و گروه سرود 

نذری هایی که بهمون دادن 

راه طولانی و هوای بارونی 

مردمی که با جون و دل پذیرایی میکردن و زائرایی که از شادی شکلات پخش می‌کردن

حرفایی که زدیم قول و قرارامون... 

و اون پیرزنی که بین اون جمعیت دویید سمتم و بغلم کرد ماچم کرد و گفت: چقدر خوشگل و مهربونی تو برای من دعا کن!! و بعد گریه کرد! 

و ماکه از تعجب خندمون گرفته بود... 

همه و همه! 

امروز، معجزه سال 1401 بود انگار و خوش به اقبال کسانی که با ما زیر سایه آقا امام زمان هم قدم بودن! 

 

 

 


3414

دیروز وقتی کارام تموم شد، دستم پیچ خورد و جوری که انگار تاندونش پاره شده باشه کشیده شد و احتمالا دَر رفت... 

تا حدی که همین الانم بزور گوشی رو دستم نگه داشتم! 

و اقای خونه گریه کرد و گفت: قلبم داره وایمیسته، فقط بگو خوبی! 

من میخندیدم و میگفتم: خوبم... 

دروغ میگفتم، خوب نبودم!

دستم درد میکرد و حتی نمی تونستم انگشتامو تکون بدم! 

صبح بیدار شدم، دیدم داره آروم مچ دستمو ماساژ میده و هی بوسش میکنه... 

انگار یادم رفته بود درد دستمو وقتی کنارم بود! 

انگار دیگه وقتی که نیست، دنیام هیچ رنگی نداره... 

وقتی که هست، یه حال عجیبی دارم، من عوض شدم!

یه ادم دیگه شدم، اونم عوض شده و من حس میکنم زندگی ما، تازه امسال شروع شد! 

تاریخ عقد ما، 23 مرداد 1395 نبود... 

من فکرمیکنم تاریخ ازدواج ما، تاریخ آشناییمون، تاریخ دلی که به هم دادیم، 

همه ی روزهای 1401 بود... 

امسال وقتی تونه تکونی میکردم انگار خونه تکونی نبود، جهازبرون بود!

چون هردومون عاشقانه برای سال جدید خودمون و خونمون رو آماده کردیم، 

حالا، قراره نیمه شعبان هم بریم ماه عسل... 😉

الهی شکرت بخاطر همه چیز! 

بخاطر اینکه صبر بهم دادی، در برابر تقلاهای بیهوده م... 

مثل همیشه ماراضییم فقط به رضای خودت! 

لاحول و لاقوه الابالله🧿


3413

صبح خود را چگونه اغاز کردید؟
باصدای ماشین لباسشویی و این قرتی بازی ها😎
من از شما میپرسم، الان دیگه وقتش نبود که به بحث شیرین بوی خونه بپردازیم!؟ 😒
پ. ن
آقای خونه موقعی که از خونه میرفت تأکید کرد که:

خانم جان این شیشه رو نخور تا من برگردم... 😏


3396

تا ابد، یاریم وغمخوارهم... ❤️

پ. ن

داریم میریم قم،

تا برای ششمین بار، این عهد 6ساله رو محکم کنیم، و البته که امسال، محکمتر، و عاشقانه تر... 😉

انشاءالله 🧿

4 #اردی‌بهشت 

#مبعث_پیامبر