توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3306

دیروز توی اون بارون، توی خیابون دور میزدیم و باهم صحبت می‌کردیم،
چندبار پشت سرهم تکرار کرد:

... باورکن، من هرچی که دارم و ندارم، از تو دارم،
من با تو بود که به همه چیز رسیدم،

زندگیم تویی اما من همه ی زندگی و خوشبختی‌م رو مدیون توام...

دستمو گرفت و بعد وقتی داشت اینارو میگفت، نگاهش میکردم، آخه چشمای آدما دروغ نمیگن!
دروغ نمی‌گفت، مثل همیشه...

با یه لبخند گفتم:

لایقش بودی عزیزم 
پس شک نکن، با کمک خدا، به بالاتراز این چیزا میرسونمت،

نگران هیچی نباش وقتی کنار منی!
فقط به تمام چیزایی که آرزوشو داری فکرکن، همین...

پ. ن
چقدر دستای سردش، گرم شد با حرفام...


3289

بامزه ترین اتفاق عمرم!!!

باورتون میشه کلیدها خیلی اتفاقی اینجوری کنارهم قرار گرفتن؟😄

جالب بود..! 

# جشن_کلید_ها🔑

پ. ن

کاملا مشخصه که ما برای یک ماشین همزمان، از 2 سوئیچ استفاده نمیکنیم،🤭

اما خب، من امروز نیاز داشتم به ماشین و در اون ساعت، آقای خونه نبود تااز سوییچش استفاده کنم 🥴


3288

پشت فرمون بود، و داشتیم صحبت میکردیم، و مدام تکرار می‌کرد :
تو اگربدونی من چقدر دوستت دارم، تو نمیدونی من حاضرم بخاطر تو چه کارایی کنم!
تو لب تر کن، من بخاطر تو از همه چیزم می‌گذرم...

حرفشو آروم قطع کردم 
همونجوری که سرمو تکیه داده بودم به شیشه ماشین ، وقتی ساکت شد، گفتم:


توام نمیدونی...
که من، از همون روز اول، بخاطر تو، از ''همه ی زندگیم'' گذشتم !!!


 


3280

از دیروز هر یکساعت یبار، به آقای خونه میگم:
وجدانا بگو ویلن منو کجا گذاشتی؟ 😡
قول میدم هیچ سازی باهاش نزنم، دستمم بهش نخوره، اون همه زندگی منه بی رحم ☹️
همین که زدی و شکستیش و من هیچی بهت نگفتم، یعنی برای خیلی عزیزی، نترس، کاریش ندارم😡

و خیلی ریلکس میگه:
نگران نباش، دست من نیست که اگرم باشه جاش امنِ😒


3272

داشتم روی تخته سیاه یه متنی رو مناسب با کافه کتاب مون می‌نوشتم منتهی نمیدونستم چی باید بنویسم،
بخاطر همین هی پاک میکردم
آقای خونه ام نگاه می‌کرد و پوزخند میزد!!
گچ و تخته سیاهو دادم بهش و گفتم:
بنویس، کافه کتاب...
با ذوق ازم گرفت و نوشت، زیر چشمی نگاهم کرد و گفت:
تخته پاک کنو بده یه تیکه ش خراب شد😕
بهش دادم و دوباره نوشت و دوباره پاک کرد و این روند تا نیم ساعت ادامه داشت..!!
مرده بودم از خنده!!
با قیافه ای که داشت منفجر میشد از خنده خیلی جدی نگاهش کردم🤨
و دیدم لباشو به حالت بغض الکی کج کرده و خودشو لوس کرد و بعدم گفت:
یکی مثل تو خطش خوبه یکی ام مثل من قیافه ش، همه آدما 6دنگ نیستن که... ☹️🤪
بلند بلند میخندیدم، خودشم خنده اش گرفته بود از حرفاش!!🤭
بعدم بغلم کرد و قلقلکم میداد و من خنده م بند نمیومد و اون با حرص گفت:
تویه لعنتی همه چیزززت خوبه اخه، مگه میشه آدمی شبیه تو باشه نفس من؟


3260

این حلقه پر نگین،

قشنگترین کادویی بود که من توی ماه عسلمون از آقای خونه کادو گرفتم، 

یاد یه اتفاق خیلی تلخ رو برام زنده میکنه اما،

من دوستش دارم، چون خیلی زیباست، خیلی بیشتر از چیزی که توی عکس نشون میده... 

گمش کرده بودم، مدت ها پیش، و فقط حسرتش به دلم مونده بود،

اما دیشب وقتی لباسای زمستونی رو آوردم از جیب پالتوم پیداش کردم، پالتو چرمی که سالها نپوشیده بودمش...

مدام فکر میکردم که من کی و کجا این حلقه رو توی جیب این لباس جا گذاشتم؟

حالا پیدا شده و دیگه خیالم راحته! 

 


3255

لباس مشکی هامونو اتو میزدم که یدفعه به زبونم اومد و گفتم:
میدونستی من عاشق فاطمیه ام؟ دوست دارم همیشه توی خونه م، مراسم فاطمیه بگیرم...
با ذوق گفت:
خب بگیر خانومم
بعد چشمامو بستم و دستامو توی هم، گره کردم، سرمو گرفتم رو به اسمون و گفتم:
خدایا، نیت میکنم، خونه دار که شدیم، هرسال، توی خونه م مراسم فاطمیه برپا کنم...
اینجا مینویسم تایادم بمونه 😉
پ. ن
گاهی وقتا، نذر، به زبون آدم میاد، و تو ته دلت روشن میشه!


3239

امروز رفتم استخر...
با این که استخر سرکوچمونه،

اما بعد از چندین سال امروز دلمو به دریا زدم و خیلی اتفاقی رفتم!
خوب بود اگر اقای خونه با نگرانی بیجاش، حالمو خراب نمی‌کرد...
گاهی فکرمیکنم چرا همیشه نگرانه، چرا انقدر می‌ترسه ازینکه من پامو از خونه بیرون بذارم؟
چرا این ترس از دست دادن تموم نمیشه؟...
هوووف، چقدر امروز میتونست روز خوبی باشه برام.


3238

بنده امروز آنقدر بدو بدو داشتم که یک کیلو کم کردم...
اونم فقط در عرض، یک صبح تاظهر!!!

آقای خونه ام هی نگاه میکرد و باحرص میگفت:
ت ت ت، باز داری هروز آب میری که تو،
آره برقص شادی کن، دوروز دیگه که هزار تا بلا اومد سرت و ضعیف شدی بهت میگم... 😒

پ. ن
پروردگارا، حالا ما حسودیم یا این آقایون؟ 😜


3235

بی خیال همه
دنیا مال همه
بسه که تو دوستم داری...

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷