پنجشنبه ۳۱ فروردين ۰۲
پیشاپیش
عیدتون مبارک 😍
''کلاچای''
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
ایشون رو که در شبکه های تلویزیون این روزها زیاد مشاهده میکنید،
خواننده عروسی ما بودن😜
بعله، اینجوریاست ....ما ادم الکی در بزم و شادیمون راه نمیدیم !😅
''عظمت مناره ها..."
السلام علیک، یا امامزاده هارون
پ.ن
خاطره از اون روزی که منو داشت شدت باد میبرد !
و با علی و حلما، اینجا قدم میزدیم و بزرگوار دونه دونه از خاطرات اموات میگفت برام 😒
چقدر روی دوست داشتنتون به ادم ها، پایدارید؟
یا بهتره بگم، معشوقه تون چقدر عشقتون رو باور داره ؟
آیا ،شما کسی بودید که اون انتظار داشته ؟
یا کسی بودید که، خودتون میخواستید !؟
گاهی اوقات ،باید عشق رو از زبون عاشق و معشوق ،به یک باره شنید !
واقعیتی که شما توصیف میکنید فقط از نگاه شماست ...
چه بسا، اغلب، این بین، عشقی وجود نداشته باشه و همش غرق در خودخواهی های طرفین شده باشه!
اما از نظر من، ادعای عاشقی، سختترین ادعای دنیاست...
عاشقی خط و نشون نداره!
یک احساس بی منته...
پاش وایستید، حتی اگر هزار بار ترد شدید!
عاشقی وقتیه که به تلافی ش، کاری نکنی ...! حتی به زور،حتی به اجبار !
عشق، حرمت داره، با هوا و هوستون، اشتباه نگیریدش و منت سر آدما نذارید ...
باور داشتم آدم هارو،
روزایی که این نقاشی هارو میکشیدم ...
1390
""برای شنیدن صدای متن،کلیک کنید !""
تموم شد...
همون سالی که برام بهشت بود!
عجب سالی بود امسال...
امسال، من چقدر سختی و خوشی داشتم!
سختی و تلخی هاش، وقت گم شدن طلاهام و روزای جور کردن پول ماشین بود...
بعدم روزای سخت دانشگاه و روزای پر استرس گرفتن گواهینامه م!
توی همون روزا، که همه ی سرمایه مون شد ماشین، دنبال پول خونه بودیم...
چقدر حرص خوردیم و چقدر ترسیدیم !
بعد آروم آروم، عاشق شدم!
توی همین تلخی ها....
توی روزایی که اشک ریختم
روزایی که دویدن های شوهرمو دیدم
روزایی که بخاطر زندگیم، با گذشته م اتمام حجت کردم!
و به خودم گفتم، هرچیزی که شد رحمت بود و هرچه نشد، حکمت...
من چقدر بزرگ شدم امسال!
سال 1401...
تو ماه بودی برای من! ای همه چیز تمام من
فکرمیکردم، در تمام زندگیم، سال 93 تکرار نمیشه اما
باور کردم که سال 1401،بی نظیر ترین روزهای عمرم رو با خودش آورد...
پر بودی برام از برکت و رحمت وعشق!
سالی که خیلی چیزها یاد گرفتم، مهم تر ازهمه ،اینکه صبر معجزه میکنه!
سالی که فهمیدم، وقتی میگن : پایان شب سیه، سپید است... دروغ نیست!
مثل همیشه که در روز تولدم میگم،
من پوست انداختم در سالی که گذشت، اما اینبار باید بگم، من در این سال مردم و آدم دیگه ای متولد شدم ...
تغییر کردم!
و این شیرین ترین تغییر عمرم، در شروع قرن جدید زندگیم بود!
امسال،
برای من رهآورد چندین ساال، تلخی و سیاهی بود!
سال 1401 فقط برای من یک رنگ داشت، اون هم سفيد!
الهی
هزاران بار شکرت!
شکرت که سراسر نور و امیدی...
سراسر رحمت و فضلی!
برکت توئی، و خیر از آن توست!
که بنده ای چون من، لایق اینهمه کرامت نیست...
پروردگار من؛ در سال پیش رو ازت
برای خودم،
زندگیم و همسرم، برای آیند مون
چیزی جز سلامتی خیر و برکت و عشق روز افزون، نمیخوام!
که عشق تویی و
برکت و خیر توئی!
پس به امید تو، سال جدید رو شروع میکنیم،
الهی به امید خودت 💚
مادرشوهرم به ما میگه : مارکوپولوها ...!
ما پشت ماشینمون همیشه بساط سفر به راهه
البته برای مائی که هفت روز هفته رو 8روزش، قم هستیم، دیگه سفر حساب نمیشه 😅
پ.ن
2تا چایی ریختم و بعد یه کتاب از توی ماشین پیدا کردم و مشغول شدم باهاش تااقای خونه از نونوایی برگرده...
تا به خودم اومدم دیدم چایی تبدیل به اب یخ شده و من محو کتابم!
جای شما خالی
سرخی تو، بود ز من
زردی من بود ز تو...
#چهارشنبه_سوری
پ. ن
البته همونطور که مشاهده میکنید آبجی خانم و علی آقا همه ی مغزها، علی الخصوص بادوم هارو گلچین کردن تا من برسم به عکاسی... 😒
خانوادگی بادوم دوست دارن بزرگواران 🙄
پ. ن دوم
همون شبی که آبجی خانم اوقاتش تلخ بود از من... که نرفتم دکور خونه ش رو انجام بدم ! 😢
و هرچقدر گفتم بابا سرم شلوغه این روزا و من هزار جا درحال بدوبدو ام، قبول نکرد... 😏
امروز یکی از دوستام اومد خونمون و منو با کلی کادو، برای تولدم سوپرایز کرد 😅
روز قشنگی بود!