چهارشنبه ۱۷ اسفند ۰۱
بهشت منو،
پردیس و بهار من
همینجاست... 😍
پیاده روی عظیم حرم تا حرم (از حرم حضرت معصومه تا مسجد جمکران)
مهدی(عج) جان، تولدت برهمه ی ما مبارک 💚
#نیمه_شعبان
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
بهشت منو،
پردیس و بهار من
همینجاست... 😍
پیاده روی عظیم حرم تا حرم (از حرم حضرت معصومه تا مسجد جمکران)
مهدی(عج) جان، تولدت برهمه ی ما مبارک 💚
#نیمه_شعبان
خلاصه روزی که بر خانواده دو نفره ما گذشت :
پر از خنده و شادی و اتفاقای باحال!
الهی هزاربار شکرت😍
امروز رو هیچوقت یادم نمیره،
خنده های بلندمون بین شادی این جمعیت
لقمه های پر روغن نیمرو
ساندویچ املت و کاسه های بستنی و سیب زمینی
شعرخوندنموون با بلندگوها و گروه سرود
نذری هایی که بهمون دادن
راه طولانی و هوای بارونی
مردمی که با جون و دل پذیرایی میکردن و زائرایی که از شادی شکلات پخش میکردن
حرفایی که زدیم قول و قرارامون...
و اون پیرزنی که بین اون جمعیت دویید سمتم و بغلم کرد ماچم کرد و گفت: چقدر خوشگل و مهربونی تو برای من دعا کن!! و بعد گریه کرد!
و ماکه از تعجب خندمون گرفته بود...
همه و همه!
امروز، معجزه سال 1401 بود انگار و خوش به اقبال کسانی که با ما زیر سایه آقا امام زمان هم قدم بودن!
کارام تموم شدن، و حالا میتونم بگم سوت پایان رو بزنید!
اومدیم بیرون شام بخوریم و خستگی در کنیم...
امروز دیگه واقعا خستم، اما همین که به خونه نگاه میکنم خستگیم در میره!
امشب میتونم با خیال راحت سر رو بالشم بذارم...
البته که من هیچوقت بیکار نیستم و برای فردام هم پروژه جدید دارم!
منه خستگی ناپذیر...
پ. ن
قیافه پسر بچه همسایه که وقتی داشتم ماشینو از پارک در میآوردم از ترس میخکوب شده بود
چون پدر بزرگوارش چسبونده بود به ماشین بنده😒
مدام توی ذهنم تداعی میشه و میخندم! 😂
یکی نبود بگه اینوقت شب از کجا پیدات شد بچه جان..
تا ابد، یاریم وغمخوارهم... ❤️
پ. ن
داریم میریم قم،
تا برای ششمین بار، این عهد 6ساله رو محکم کنیم، و البته که امسال، محکمتر، و عاشقانه تر... 😉
انشاءالله 🧿
4 #اردیبهشت
#مبعث_پیامبر
امشب چه شبی ست، شب..؟ بله...
سالگرد قمری ازدواج ماست!
یادتونه دیگه😏
ششمین سالگرد ازدواجمون، در روز مبعث مبارک ❤️
کیه که ندونه من عاشق حضرت محمّد (ص) ام و دقیقاً روز ازدواج مون رو هم به این دلیل انتخاب کردم.
امشب قشنگترین شب زندگی ماست🥰
من برگشتم،
همراه با استقبال جانانه و عاشقانه همسرم... 😉
عجب روزایی بر من گذشت!
3روز و 3شب، در تکه ای از بهشت
خوش به سعادت من و همه کسانی که معتکف بودند!
جای همه خالی
بارون میومد، رفته بودیم خرید و سر بزنیم به آبجی که از عمل برگشته بود...
به مامان سپرده بودم که مفاتیح م رو که بهش قرض داده بودم آماده کنه تاازش بگیرم برای این مدت که میرم اعتکاف...
دنبال هویج و کرفس بودیم و بلند بلند برای هم زیر این بارون با صدای بلند ضبط ماشین،
آواز میخوندیم :
یه حال عجیبی با تو میپیچه تو تنم…
تو واسه من هی حرف بزن باهام؛ دست بکش رو سرم!
اونی که واقعی عاشقته؛ منم منم منم!
پ. ن
هردومون میدونستیم باید چند شب بدون هم بودنو تحمل کنیم، میخندیدم اما میدونستیم که از شب اول بی تابی مون شروع میشه...! ☹️
کارتم رسید 😍
حدودا 24ساعت فرصت دارم برای جمع کردن وسایلم...
پ. ن
اینهمه سال مسجد انقلاب رفتم و اومدم حتی بارها اعتکافم اونجا بوده اما امسال فهمیدم که نمیدونم از بین مسجدهاش، مسجد حاج فرج کدومه 🤔
افطاری و سحری رو قراره توی اون مسجد بخورم و اما خوابگاهم خود مسجد بزرگه انقلابه...
مثل همیشه!
این منم...
همینقدر هیجان زده برای نگه داشتن ظرف اسفند!
عاشق این پالتوی مخملم بودم...
اونم با شلوار لی نوک مدادی!
درست مثل الان، همینقدر ساده، ولی انگار در کنار سادگی، از اولم برام مدل روسری مهم بوده...
ذوق برگشتن مامان اینا از کربلا، داشت منو میکشت!
و شرح احوالات برای این عکس، چیزی جز توضیح واضحات نیست...
پ. ن
این عکس بک گراند گوشی آقای خونست،
هربار گوشیش رو باز میکنه یه دور قربون صدقه م میره و بعد به کاراش میرسه 😂
هربارم میگه :
یعنی میشه دخترم یروزی این شکلی بشه؟
ما یه رسمی داریم توی خونمون
بعد از رفتن مهمون، میشینیم و دوتایی چایی میخوریم و گپ میزنیم
آی میچسبه، آی میچسبه که هرچقدر بگم کم گفتم 😅
جاتون خالی 😉