توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3290

اولین شب یلدای قرن ما، در خانه مادرشوهر رقم خورد...! 

شام کباب خوردیم و جوجه مخصوص پدر شوهر، با کلی مخلفات مخصوص شب یلدا

جاتون خالی

من که حسابی خوردم و چشممو روی رژیم بستم! 🤭 

اخرشبم بااقای خونه فال حافظ گرفتیم و انار خوردیم و یه چله دونفره توی خونه خودمون گرفتیم. 

خداروشکر، امشبم گذشت... 

هرچند، این داستان حالا حالاها ادامه دارد 😉

 


3276

شبا که میریم دور دور صدای ضبط ماشینو یکم (چون من مخالف صدای بلند ضبط و تلویزیون و هرجیز دیگه ای هستم!) زیاد میکنیم
و آهنگایی که هرجفتمون دوستش داریم و بلند بلند باصدای ضبط برای هم می‌خونیم! 🤭
گاهی هم آقای خونه حواسش پرت میشه و روی دست اتدازهای گرام پرواز میکنیم...
امروز بابا ماشین برده نمایندگی برای تست 1000 تا، امیدوارم دست انداز های نازنین ماشین رو به باد نداده باشن 🥴


3260

این حلقه پر نگین،

قشنگترین کادویی بود که من توی ماه عسلمون از آقای خونه کادو گرفتم، 

یاد یه اتفاق خیلی تلخ رو برام زنده میکنه اما،

من دوستش دارم، چون خیلی زیباست، خیلی بیشتر از چیزی که توی عکس نشون میده... 

گمش کرده بودم، مدت ها پیش، و فقط حسرتش به دلم مونده بود،

اما دیشب وقتی لباسای زمستونی رو آوردم از جیب پالتوم پیداش کردم، پالتو چرمی که سالها نپوشیده بودمش...

مدام فکر میکردم که من کی و کجا این حلقه رو توی جیب این لباس جا گذاشتم؟

حالا پیدا شده و دیگه خیالم راحته! 

 


3251

بلاخره بعد از 48ساعت کار تقریبا مداوم، رخت خواب های حاج خانوم آماده شد!

یعنی چنان درد زانو و کمری گرفتم که مادربگرید!!!
خدایا
من تا صبح زنده میمونم از شدت درد؟

پ. ن

بابا اخر کار گفت:

باباجون انشاءالله دست به چرخِی‌گِت (همان چرخ خیاطی، با لهجه اصیل بخوانید😜) بزنی طلا بباره برات، دستت درد نکنه اوستا...

پ. ن دوم 

بابای من توی شهر به گوله نمک، معروفه! 😎

یکوقت تعريف از خود نباشه... 😜 


3246

بعد از شام خانوادگی، بااقای خونه رفتیم بیرون و دور زدیم

و دوباره برگشتیم خونه بابا اینا 
منو رسوند و خودش چون کاری داشت برگشت خونه خودمون و من،شب موندم چون کارای مامان هنوز ادامه داره ...

این صحنه چقدر برام یادآور روزای نامزدی بود،
وقتی میرفتیم بیرون و بعد اخر شب از هم جدا می‌شدیم!
یادش بخیر 😄


3237

امشب خونه بابام برای آبجی خانم به پیشنهاد من،برای روز پرستار 👩🏻‍⚕️

جشن گرفتیم و من در عرض کمتر از یک ساعت با کیکی که درست کردم براش واقعا سوپرایز شد!

جای همه خالی...

میدونم تزیینش تکراریه ولی خب همینا رو توی خونه داشتم، شما به بزرگواری خودتون ببخشید 😉


3236

دیشب مهمونی داشتم، چه مهمونی...
همه خانواده هامون بودن، و حسابی سرم شلوغ پلوغ بود!
من که الان بعداز گذشت، 24ساعت هنوز تمام وجودم درد میکنه!
مهمونی برای شیرینی خریدن ماشینمون و پذیرش دکتری آقای خونه بود😉
بخاطر جمعیت، خیلی سختم بود ولی خوش گذشت...
تازه یه سیاستی پشت روز مهمونی بود،
که هماهنگ کردیم با بازی ایران و آمریکا باشه تا همه دور هم فوتبال ببینیم، حیف که ایران باخت! 🥴


3232

در ادامه پست قبلی،
اما دیشب، قشنگترین شب زندگیم بود، بماند حالا.... 😜

این عکسم بمونه به یادگار ازین شب قشنگ! 


3217/5

امروز برای اولین بار با اقای خونه دوتایی سوار ماشینمون شدیم و من خیلی حال کردم اما استرس داشتیم

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶