پنجشنبه ۲۶ مرداد ۰۲
من اگر یروزی، مردم از کاکائو خوردن بدونید دلیلش این لعنتی بوده... 😒
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
وقتی دلت تنگ شده برای خونت و دوری ازش فقط میتونی با عکسای گالری ت سرگرم باشی...
من از جاهای دنج خونم همیشه عکس دارم
و اینا عکسایی ن که امروز گرفته بودم
البته بیشتر ازین هاست اما خب قول میدم سر فرصت عکس همرو بذارم.
الان فقط خوابمه و فردا کلی کار دارم...
البته اگر صدای حرف زدنه محبوبه خانم بذاره بخوابیم 🥴
وقتی که طلاهام گم شدن، فقط دعا دعا میکردم که پیدا بشن، بعدش نذر کردم که وقتی پیدا شدن یکی از گوشواره هاش رو نذر حرم امام رضا کنم!
چند شب پیش، توی هیات نشسته بودم، یدفعه یه صدایی، این نذر رو یادم انداخت...
و برحسب اتفاق، سخنرانی همون شب آقای خونه ام راجع نذر و مالی بود که در راه اماما خرج میشه!
اخر شب وقتی باهاش درمیون گذاشتم گفت:
هروقت که خواستی نذرتو ادا کنی، من پول اون گوشواره رو حساب میکنم و میفرستم حرم امام رضا و گوشواره رو دوباره برات ازش میخرم!
خوبه؟
نمیدونم حکمت این چی بود، اما امیدوارم این همون گره ای نباشه که مدت هابود به جون زندگیمون افتاده بود...
پ. ن
تصویر بی ربط به متن، اما این دستبند همون سرویسی هست که در متن بالا راجع بهش نوشتم، امروز توی دستم بود و یادآور این موضوع بود که تصمیم گرفتم راجع بهش بنویسم.
این همون قهوه ای بود که بعدش خورده نخورده، رفتم توی شلوغ ترین روز سال، دنبال کاروان شادی بچه های سوقانلیق تا 12 شب!
هرچند که ترافیک سرسام آوری بود اما به اونهمه کلاچ ترمز کردنش می ارزید.
اخ که اگر بدونید دیروز بهترین روز امسال من بود!
پ. ن
این شکلات ها از اب برگشته ست!
حمید برامون از کانادا آورده
اما حیف که من فقط برای تزئین ازش استفاده کردم و قراره ببخشم به بروبچ!
تصویری از آتیش بازی گروه کاروان
میخندیدم و با یه زیرکی خاصی ازش پرسیدم:
دختری که توی بل بشویه اسباب کشی و کارای خونه، همچین غذایی برات درست میکنه اسمش چیه!؟
بغلم کرد و با یه ماچ آبدار گفت:
زن زندگی من!!!
عشق زندگی من...
پ. ن
بعله این جوریاست😏
آقاهه میگه
این گوشی خاص، بااین رنگ خاصش رو فقط شما توی این شهر دارید، بخاطر همین یادم میمونه که زود به زود میاین مغازه ما.. 😅
تو دلم گفتم من همه چیم خاصه جناب 😏
حالا کجاشو دیدی...
پ. ن
فقط من میتونم وسط چراغ قرمز بهزیستی در حال توییت زدن باشم🫤