توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3325

امروز ازون روزاست که کارد بزنی خون من در نمیاد...!


3324

احساس میکنم، این روزا، خیلی درگیر زندگی شدم، اونقدر که خیلی چیزا ناخودآگاه از زندگیم حذف شدن...


3322

امروز قندخونم رو چک کردم و از حد معمول هم 10تا پایین تر بود😑!
فشارمم بجای 12 روی 10 بود،
پس چرا من غش نمیکنم؟ 🥴


3321

ما یک هفته و نیمه که حتی گاهی برای خواب هم به خونمون نیومده بودیم! و امروز بعد از یک مدت طولانی به خونه برگشتم!
دلم میخواد خونمو بغل کنم و یه ماچ گنده ازش بکنم!


3319

شما کسی با نام های: سیده فاطمه موسوی یا سیده فاطمه حسینی، می‌شناسید؟
این جمله ایه که به تک تک ادم های اطرافم در این روزها میگم.
+چند روزی میشه که وقتی میخوابم، در خواب میبینم در صف نماز جماعتم و اقای خونه روحانی اون نمازه، جایی که مسجد نیست، یک خونه قدیمی با ایوانی بلند... 

انگار که بارها در اون خونه رفته بودم در خواب، توی خوابم میدونستم اون خونه کجاست! 
یک زن در لابلای جمعیت میاد جلو و دستمو میگیره و میگه :
من سیده فاطمه موسوی/حسینی ام!
کمکم کن...!
و بعد هم میره و. من به رفتنش نگاه میکنم

یک زن با چهره ای نیمه سوخته و رویی گرفته با چادر!

خدا میدونه من چندروزه چقدر درگیر این زنم... خدایا یعنی این زن کیه؟
من چه کمکی باید کنم بهش؟ چرا مدام میاد به خوابم؟ چی میخواد ازم... نمیدونم!
میشه خواهش کنم، برای گرفتاری ش، یک اَمن یجیب بخونید🤲🏻


3317

برای ما، اولین ها خیلی ارزش داره، و اما امروز که جز مهم ترین اولین های زندگی مابود!

امروز من و اقای خونه برای اولین بار دوتایی با ماشینمون رفتیم قم و جمکران و برای چندمین بار زندگیمون رو بیمه کردیم!

خیلی خوش گذشت چون ما دوتا تابحال تنهایی باهم توی یک ماشین هیچ مسافرتی نرفته بودیم!

واین اولین سفر عمرمون اونم با ماشینمون بود 😉 

 

پ. ن

این کارت عوارضی رو داد بهم و به شوخی گفت :

بیا اینم اولین عوارض ماشینمون 🥴

خندیدم و عکسشو گرفتم؛


3315

من دیشب خواب دیدم، دندونم افتاد و توی دستام گرفتمش و دیدمش...
و هنوز زنده ام!

پس در نتیجه خرافاتی نباشیم!


3314

پر نقش تر از نقش دلم بافته ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله هارا...

 

پ. ن

این 2جفت قالی دستبافت، برای جهاز مامانم بوده

که مامان بزرگم براشون بافته، امروز به این فکر کردم که چقدر رنگ توش هست

و چقدر نقش و نگار داره...

و اینکه، این قالی هنوز بعد 40سال هست و مامان بزرگم، زیر خروارها خاک!

 


3313

دیشب همه میگفتن هیکلت عالی شده! (خدا میدونه که روی ابرا بودم 😂)

البته اینم گفتن که دیگه ازین لاغرتر نشو، بسه دیگه ... 😕


3308

صبحا که برای نماز بیدار میشم، آقای خونه انقدر صحبت میکنه و مصائب داره که کلا خواب از سرم میپره!
(قبلا گفته بودم که، من هرچقدر همه چیزم روی نظمه
اما ایشون یه شلختگی درونی خاصی داره که سر منشا از خانواده شون میگیره...)
من اخلاق خانوادگیم اینجوریه که:
خونمون هرکس برای نماز بیدارمیشد، در سکوت کامل، یه گوشه از خونه عبادتشو میکرد
تاافتاب بزنه و جالبه خیلی وقتها متوجه نمی‌شدیم که کی بیدارنشده!!
در این حد همیشه سکوت حاکمه،
اما خانواده همسرم، دقیقا برعکس، از لحظه ای که بیدارمیشن، سر و صدا شروع میشه تا 9صبح!!
حالا من چطور این عادت 30ساله رو در این عزیزدلم تغییر بدم؟
فقط کافیه ببینه من چند دقیقه ای بیشتر پای سجاده ام، دیگه باید همون لحظه بگم، خواب شیرین 7تا 9صبحم،خدانگهدار...
اما فقط میخندم به این حجم از پویایی در صبح!

شبام که ماشاالله به خرو پف هاش 😂
گاهی غصه میخورم که معنویاتم بعد از ازدواج کمتر شده و میبینم این مسائل بی تاثیر نیست!
هرچند که خدا گفته، صبوری در برابر همسر (علی الخصوص، زن در مقابل مرد)، خودش یه عبادت کامله 😉