سه شنبه ۲۰ دی ۰۱
تنبل نرو به سایه
سایه، خودش، میایه...
اخ که چقدر امروز دلم یه اش میخواست تا ازین خشکی گلو نجاتم بده!
اما تنبلی م میومد...
تااینکه همسایه طبقه پایینی زنگ درو زد و توی ظرفی که براشون فاطمیه آش فرستاده بودم برام آش محلی آوردن 🥰
واقعا آش نطلبیده اینجوری یهویی میچسبه به جون آدم...
خدایا شکرت، کاش چیز دیگه ای میخواستم ازت 🥴
پ. ن اول
خانم همسایه میگه: شما انقدر آروم هستید، ما متوجه نمیشیم کی خونه اید کی میاین و کی میرین!
پ. ن دوم
ما فاطمیه نذری نداشتیم، ولی یکی از دوستان برامون اش آورده بود و خانم همسایه تحویل گرفته بود منم بخاطر اینکه ازشون تشکرکنم، بهشون از اش نذری دادم تا یکوقت دلشون نخواد 😉