سه شنبه ۱۸ بهمن ۰۱
بعد از گذشت کمتر از 12 ساعت برگشتم از اعتکاف، اولین معجزه در زندگیم اتفاق افتاد!
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر...
بعدانوشت:
البته الان که فکر میکنم، میبینم اولین معجزه زندگیم، هیچکی جز همسرم نبوده!
ومن، چقدر ناشکر بودم....
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
بعد از گذشت کمتر از 12 ساعت برگشتم از اعتکاف، اولین معجزه در زندگیم اتفاق افتاد!
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر...
بعدانوشت:
البته الان که فکر میکنم، میبینم اولین معجزه زندگیم، هیچکی جز همسرم نبوده!
ومن، چقدر ناشکر بودم....
این چند روزه، شب زنده داری ها، حسابی ساعت های خوابم رو بهم ریخته!
طبیعیه که ساعت از نیمه شب گذشته باشه و با تمام خستگی م خوابم نبره!
انگار چشمام دیگه عادت کرده به نخوابیدن، اگر بگم توی 72 ساعت، من 6 ساعت( حتی کمتر!) خوابیدم باورمیکنید؟ 😢
البته که بدن من چند سال تجربه این شوک رو داره و خیلی غیر طبیعی نبود برام...
به هرحال، قهوه و نسکافه همیشه برای من به صورت مسکن وخواب آور (!!!) عمل میکنه پس بعد از یک حمام داغ جانانه در ساعت 2ونیم صبح نسکافه بزنیم و بعد راحت بخوابیم...
#بفرمائید
من برگشتم،
همراه با استقبال جانانه و عاشقانه همسرم... 😉
عجب روزایی بر من گذشت!
3روز و 3شب، در تکه ای از بهشت
خوش به سعادت من و همه کسانی که معتکف بودند!
جای همه خالی
بارون میومد، رفته بودیم خرید و سر بزنیم به آبجی که از عمل برگشته بود...
به مامان سپرده بودم که مفاتیح م رو که بهش قرض داده بودم آماده کنه تاازش بگیرم برای این مدت که میرم اعتکاف...
دنبال هویج و کرفس بودیم و بلند بلند برای هم زیر این بارون با صدای بلند ضبط ماشین،
آواز میخوندیم :
یه حال عجیبی با تو میپیچه تو تنم…
تو واسه من هی حرف بزن باهام؛ دست بکش رو سرم!
اونی که واقعی عاشقته؛ منم منم منم!
پ. ن
هردومون میدونستیم باید چند شب بدون هم بودنو تحمل کنیم، میخندیدم اما میدونستیم که از شب اول بی تابی مون شروع میشه...! ☹️
کارتم رسید 😍
حدودا 24ساعت فرصت دارم برای جمع کردن وسایلم...
پ. ن
اینهمه سال مسجد انقلاب رفتم و اومدم حتی بارها اعتکافم اونجا بوده اما امسال فهمیدم که نمیدونم از بین مسجدهاش، مسجد حاج فرج کدومه 🤔
افطاری و سحری رو قراره توی اون مسجد بخورم و اما خوابگاهم خود مسجد بزرگه انقلابه...
مثل همیشه!
بلاخره یکاری میکنید که از نظر آدم میوفتید دیگه!
اونوقته که دیگه هیچ خبری ازتون نمیگیرم...
واقعا توی این هوای بارونی، جاشه که رادیو پیام داره '' قرص قمر'' با صدای بهنام بانی رو پخش میکنه!!!
اینهمه کنتراست با حال و هوای شهر ما، قابل قبول نیست...
این هوا، فقط مازیار فلاحی رو میطلبه، لاغیر!
... اَما، تشکری بی پایان، به خودم مدیونم!
به کسی که بودم،
کسی که زندگی کرد، با اینکه نمی خواست...!
(از کتاب، '' عیبی ندارد، اگر حالت خوش نیست'')
#کتاب_خوب
پ. ن
ساعت 2صبحه، داره بارون میاد شدید...
صدای شعله های بخاری رو میشنوم،
توی سکوت خونه م، کتاب میخونم درحالی که در خودم فرو ریختم
حالم خوش نیست، اما هیچکسی خبر نداره!
مثل همیشه، هیچکس نباید بفهمه...
دیشب خواب خوبی نداشتم،
بارها ازخواب پریدم و اقای خونه محکم تر بغلم میکرد و با بوس کردن موهام، دوباره خوابم میبرد...
بلاخره صبح شد
رفتم دوش گرفتم باهمون حال بد!
خونم بهم ریختست و قصد تمیز کردنش رو ندارم
پر از خورده پارچه...
بعد از حموم خودم ولو کردم روی تخت تا این یک متر مو خشک بشن!
عکسای گالری گوشیمو مرور میکنمو دلم فقط یه چایی یا قهوه داغ میخواد...
#شنبه