يكشنبه ۲۳ بهمن ۰۱
تن کوچه سفیده و تو نیستی
و هنوزم رد پات روی برفه
یه بغض چند ساله تو گلومه
که خدا میدونه توش چقده حرفه..
پ. ن
ازون روزای قشنگ برفی که با مامان زدیم بیرون و طبق رسم چندسالمون، توی برف خرید کردیم ...
خوش گذشت 🥶

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
تن کوچه سفیده و تو نیستی
و هنوزم رد پات روی برفه
یه بغض چند ساله تو گلومه
که خدا میدونه توش چقده حرفه..
پ. ن
ازون روزای قشنگ برفی که با مامان زدیم بیرون و طبق رسم چندسالمون، توی برف خرید کردیم ...
خوش گذشت 🥶

چجوریه که هوا برفی شد امروز توی تهران؟
من والا از کله صبح تا ظهر تهران بودم، آفتاب پس کله م بود، حالا نهایتا یه بارونی ام اومد 😐
دیگه توقع برف نداشتم واقعا...
#شانس🙄
مذخرف ترین خوابو من امروز داشتم!
خبر مرگ ناگهانی پدر و مادر یکی از شاگردای چند سال پیشم که به آقای خونه دادن و اونم بلند بلند میگفت: وااااای واااای 😐😐😐
و من از خواب ناز پریدم
و بعد از 10دقیقه باارامش خوابیدن همسایه بی فکر، که دریل میکوبید درست بالای سر من 😒لعنت بر خودتو هفت جد و آبادت!
گواهینامه و این سوسول بازیا... 😜
ما که از قبلش رانندگیمونو میکردیم جناب سرهنگ 😎
دیروز رسید!

بعد از گذشت کمتر از 12 ساعت برگشتم از اعتکاف، اولین معجزه در زندگیم اتفاق افتاد!
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر...
بعدانوشت:
البته الان که فکر میکنم، میبینم اولین معجزه زندگیم، هیچکی جز همسرم نبوده!
ومن، چقدر ناشکر بودم....
این چند روزه، شب زنده داری ها، حسابی ساعت های خوابم رو بهم ریخته!
طبیعیه که ساعت از نیمه شب گذشته باشه و با تمام خستگی م خوابم نبره!
انگار چشمام دیگه عادت کرده به نخوابیدن، اگر بگم توی 72 ساعت، من 6 ساعت( حتی کمتر!) خوابیدم باورمیکنید؟ 😢
البته که بدن من چند سال تجربه این شوک رو داره و خیلی غیر طبیعی نبود برام...
به هرحال، قهوه و نسکافه همیشه برای من به صورت مسکن وخواب آور (!!!) عمل میکنه پس بعد از یک حمام داغ جانانه در ساعت 2ونیم صبح نسکافه بزنیم و بعد راحت بخوابیم...
#بفرمائید

من برگشتم،
همراه با استقبال جانانه و عاشقانه همسرم... 😉
عجب روزایی بر من گذشت!
3روز و 3شب، در تکه ای از بهشت
خوش به سعادت من و همه کسانی که معتکف بودند!
جای همه خالی

بارون میومد، رفته بودیم خرید و سر بزنیم به آبجی که از عمل برگشته بود...
به مامان سپرده بودم که مفاتیح م رو که بهش قرض داده بودم آماده کنه تاازش بگیرم برای این مدت که میرم اعتکاف...
دنبال هویج و کرفس بودیم و بلند بلند برای هم زیر این بارون با صدای بلند ضبط ماشین،
آواز میخوندیم :
یه حال عجیبی با تو میپیچه تو تنم…
تو واسه من هی حرف بزن باهام؛ دست بکش رو سرم!
اونی که واقعی عاشقته؛ منم منم منم!
پ. ن
هردومون میدونستیم باید چند شب بدون هم بودنو تحمل کنیم، میخندیدم اما میدونستیم که از شب اول بی تابی مون شروع میشه...! ☹️

کارتم رسید 😍
حدودا 24ساعت فرصت دارم برای جمع کردن وسایلم...
پ. ن
اینهمه سال مسجد انقلاب رفتم و اومدم حتی بارها اعتکافم اونجا بوده اما امسال فهمیدم که نمیدونم از بین مسجدهاش، مسجد حاج فرج کدومه 🤔
افطاری و سحری رو قراره توی اون مسجد بخورم و اما خوابگاهم خود مسجد بزرگه انقلابه...
مثل همیشه!

بلاخره یکاری میکنید که از نظر آدم میوفتید دیگه!
اونوقته که دیگه هیچ خبری ازتون نمیگیرم...